روزی روزگاری وقتی که زمستان بود و زمین سراسر برف بود گنجش
روزی روزگاری وقتی که زمستان بود و زمین سراسر برف بود گنجشکی بود پشت پنجره اتاق به یک گنجشک ماده مینگرید. گنجشک گفت :من تو را دوست دارم و قول میدهم که تا آخر با تو بمانم اما گنجشک توی اتاق جوابی نداد و فقط نگاه کرد . روز بعد باز هم گنجشک حرفش را تکرار کرد اما باز هم گنجشک داخل اتاق جوابی نداد. فردای آن روز فردی پشت پنجره ایستاد وقتی که گنجشک را دید تعجب کرد گنجشک بیچاره از گرسنگی و سرما هلاک شده بود.
گنجشک داخل اتاق چوبی بود.....
حکایت خیلی از ما آدمهاست خودمان را برای آدم های چوبی فدا میکنیم :)
گنجشک داخل اتاق چوبی بود.....
حکایت خیلی از ما آدمهاست خودمان را برای آدم های چوبی فدا میکنیم :)
۸.۰k
۰۳ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.