part1۳
#part1۳
#رها
اشکامو پاک کردم و بلند شدم برم که آنا رو دیدم.
آنا- نمیدونستم اینجایی.
رها- راستش من دیگه دارم میرم.
آنا- باشه، راستی سرکار چطوره؟
رها- عالیه عالی، من برم دیرم میشه.
آنا- اوکی، خدافظ.
رها- خدافظ.
وارد شرکت شدم که با طاها رو به رو شدم، شاید بهتر بود این لجبازی و بزارم کنار!
رفتم سمتش و با لبخند گفتم :
رها- سلام!
با تعجب نگاهم کرد و گفت :
طاها- سلام! کجا بودی؟
رها- شخصیه!
طاها- اوکی، سه تا لیوان قهوه بیار اتاقم.
رها- اوکی.
سریع وارد کافه شدم، کسی داخل کافه نبود، سه تا فنجون برداشتم و قهوه ریختم و گذاشتمشون داخل سینی و راه افتادم سمت اتاق طاها.
تقهای به در زدم که اشاره کرد برم داخل، درو باز کردم و وارد شدم، یه خانوم یه مرد داخل اتاق بودن.
قهوه هارو گذاشتم جلوشون، طاها نگاهی بهم انداخت و گفت :
طاها- ممنون رها!
لبخند کوچیکی زدم و گفتم :
رها- خواهش میکنم، نوش جان!
و از اتاق خارج شدم، چرا یهویی متحول شدم؟ من که تا دو دیقه پیش میخواستم پسره رو خفه کنم؟
شونخای بالا انداختم و سینی رو گذاشتم سرجاش وارد آشپزخونه شدم.
فریال- عه اومدی؟
رها- آره، ده دقیقهای میشه اومدم.
فریال- آهان، وای رها نمیدونی نیاز چه دست پختی داره عالیه دست پختش یه عدس پلویی درست کرده انگشتامم میخوری!
رها- واقعا؟! یکم بدید بخورم ببینم.
نیاز لبخندی بهم زد و یکم عدس پلو تو بشقاب ریخت و داد بهم، یه قاشق خوردم، واقعا مزهاش معرکه بود!
رها- وای این خیلی خوشمزهاس! چجوری درستش کردی؟
نیاز- همونجوری که بقیه درست میکنن!
نگاهی به ساعت انداختم، دو بود.
رها- فکر کنم دیگه الانا بیان، بهتره غذاهارو بکشیم.
فریال و نیاز سرشونو به معنی تایید تکون دادن و غذا هارو ریختیم داخل ظرف، نیاز برای کنار غذا سالاد درست کرده بود که اسمش سخت بود و اونم خیلی خوشمزه بود!
ظرفارو دونه دونه چیدیم کنار هم و کم کم همه اومدن، سه تایی غذای همرو پخش کردیم و آخرش غذای مبین و طاها موند.
رها- بدین من غذای اون دوتارو ببرم.
فریال- ایندفعه میخوای مرگ موش بدی بخوره؟
رها- فریال؟ واقعا ایندفعه آدم شدم کاری نمیکنم، به ارواح خاک بابام.
فریال- باشه باشه قسم نخور بیا ببر.
غذاهارو گذاشت تو دوتا سینی و داد دستم.
راه افتادم سمت اتاقا، اولین اتاق اتاق مبین که داخل اتاقش نبود، راه افتادم سمت اتاق طاها، مبینم اونجا بود.
در زدم و وارد شدم.
رها- بفرمایید اینم غذاتون.
غذاهارو گذاشتم رو میز و خواستم برم که طاها گفت :
طاها- ببخشید ولی غذای ما این نیست.
متعجب برگشتم سمتش و گفتم :
رها- ولی غذای امروز عدس پلو بود!
مبین- نه رها راستش غذای ما یعنی من و طاها و شکیب با بقیه کارمندا فرق داره، ما گفته بودیم یه چیز دیگه میخوایم ولی...
ادامه نداد و به غذا اشاره کرد، رو کردم سمت طاها و گفتم :
رها- این درسته که غذای رییس با کارکناش فرق داشته باشه؟
طاها- منظورت چیه؟
رها- بیخیال، مهمنیست ایندفعه رو ببخشید بابت اشتباهمون از فردا غذای که میخواید رو درست میکنیم.
و سریع از اتاق خارج شدم، واقعا این کار خیلی زشتیه که بین خودشونو کارکنا فرق میزارن!
حالا درسته مدیری رییس شرکتی ولی آخه تو غذاهم باید تبعیض قائل شد؟
فریال- چیشده؟
رها- غذاشونو بردم ولی گفتن غذای ما این نیست، ظاهرا آقایون رییس غذاشون با کارکنا فرق داره!
نیاز- آره، به من گفتن ولی من از قصد درست نکردم، این کار درستی نیست که فرق میزارن بین خودشونو کارمنداشون، درسته رییس شرکتن ولی این تبعیض قائل شدن واقعا زشته که کارمنداشون هر هفته غذاهای تکراری بخورنن تو شرکت ولی اینا هر روز هرچی میخوان.
فریال- حرفاتون منطقیه ولی شرکت برا ما نیست که برا ایناست، ار فردا بهتره هرچیگفتن درست کنیم، برا بقیه هم از روی اون لیست.
رها- من یه نظری دارم!
نیاز- چی؟
رها- نیاز تو همه جور غذایی بلدی؟
نیاز- آره چطور؟
رها- من میگم جای اینکه از روی لیست غذا درست کنیم و غذای تکرارس به اینا بدیم روزی دو مدل غذا درست کنیم، یعنی هر روز غذاهای مختلف نه اینکه مثلا دوشنبه این هفته مرغ خوردن دوباره دوشنبه هفته دیگه مرغ بخورن.
نیاز- اینارو باید به رییس بگی.
رها- آخر وقت یادم بندازین حتماً.
فریال- رها تو جدی هستی؟!
رها- آره.
فریال- من میگم دیونه شدیا میگی نه.
نیاز- بنظرم رها خیلی حرف خوبی زد ولی...
رها- ولی چی؟
نیاز- قبول نکنن چی؟
رها- یه کاری میکنم قبول کنن.
نیاز- ایشالا.
رها- اصلا همین الان میرم حرف بزنم.
بدون معطلی از جام پریدم و رفتم سمت اتاق طاها، بدون در زدن وارد شدم خواستم حرف بزنم که با صحنهای که دیدم زبونم قفل کرد...
#عشق_پر_دردسر
#رها
اشکامو پاک کردم و بلند شدم برم که آنا رو دیدم.
آنا- نمیدونستم اینجایی.
رها- راستش من دیگه دارم میرم.
آنا- باشه، راستی سرکار چطوره؟
رها- عالیه عالی، من برم دیرم میشه.
آنا- اوکی، خدافظ.
رها- خدافظ.
وارد شرکت شدم که با طاها رو به رو شدم، شاید بهتر بود این لجبازی و بزارم کنار!
رفتم سمتش و با لبخند گفتم :
رها- سلام!
با تعجب نگاهم کرد و گفت :
طاها- سلام! کجا بودی؟
رها- شخصیه!
طاها- اوکی، سه تا لیوان قهوه بیار اتاقم.
رها- اوکی.
سریع وارد کافه شدم، کسی داخل کافه نبود، سه تا فنجون برداشتم و قهوه ریختم و گذاشتمشون داخل سینی و راه افتادم سمت اتاق طاها.
تقهای به در زدم که اشاره کرد برم داخل، درو باز کردم و وارد شدم، یه خانوم یه مرد داخل اتاق بودن.
قهوه هارو گذاشتم جلوشون، طاها نگاهی بهم انداخت و گفت :
طاها- ممنون رها!
لبخند کوچیکی زدم و گفتم :
رها- خواهش میکنم، نوش جان!
و از اتاق خارج شدم، چرا یهویی متحول شدم؟ من که تا دو دیقه پیش میخواستم پسره رو خفه کنم؟
شونخای بالا انداختم و سینی رو گذاشتم سرجاش وارد آشپزخونه شدم.
فریال- عه اومدی؟
رها- آره، ده دقیقهای میشه اومدم.
فریال- آهان، وای رها نمیدونی نیاز چه دست پختی داره عالیه دست پختش یه عدس پلویی درست کرده انگشتامم میخوری!
رها- واقعا؟! یکم بدید بخورم ببینم.
نیاز لبخندی بهم زد و یکم عدس پلو تو بشقاب ریخت و داد بهم، یه قاشق خوردم، واقعا مزهاش معرکه بود!
رها- وای این خیلی خوشمزهاس! چجوری درستش کردی؟
نیاز- همونجوری که بقیه درست میکنن!
نگاهی به ساعت انداختم، دو بود.
رها- فکر کنم دیگه الانا بیان، بهتره غذاهارو بکشیم.
فریال و نیاز سرشونو به معنی تایید تکون دادن و غذا هارو ریختیم داخل ظرف، نیاز برای کنار غذا سالاد درست کرده بود که اسمش سخت بود و اونم خیلی خوشمزه بود!
ظرفارو دونه دونه چیدیم کنار هم و کم کم همه اومدن، سه تایی غذای همرو پخش کردیم و آخرش غذای مبین و طاها موند.
رها- بدین من غذای اون دوتارو ببرم.
فریال- ایندفعه میخوای مرگ موش بدی بخوره؟
رها- فریال؟ واقعا ایندفعه آدم شدم کاری نمیکنم، به ارواح خاک بابام.
فریال- باشه باشه قسم نخور بیا ببر.
غذاهارو گذاشت تو دوتا سینی و داد دستم.
راه افتادم سمت اتاقا، اولین اتاق اتاق مبین که داخل اتاقش نبود، راه افتادم سمت اتاق طاها، مبینم اونجا بود.
در زدم و وارد شدم.
رها- بفرمایید اینم غذاتون.
غذاهارو گذاشتم رو میز و خواستم برم که طاها گفت :
طاها- ببخشید ولی غذای ما این نیست.
متعجب برگشتم سمتش و گفتم :
رها- ولی غذای امروز عدس پلو بود!
مبین- نه رها راستش غذای ما یعنی من و طاها و شکیب با بقیه کارمندا فرق داره، ما گفته بودیم یه چیز دیگه میخوایم ولی...
ادامه نداد و به غذا اشاره کرد، رو کردم سمت طاها و گفتم :
رها- این درسته که غذای رییس با کارکناش فرق داشته باشه؟
طاها- منظورت چیه؟
رها- بیخیال، مهمنیست ایندفعه رو ببخشید بابت اشتباهمون از فردا غذای که میخواید رو درست میکنیم.
و سریع از اتاق خارج شدم، واقعا این کار خیلی زشتیه که بین خودشونو کارکنا فرق میزارن!
حالا درسته مدیری رییس شرکتی ولی آخه تو غذاهم باید تبعیض قائل شد؟
فریال- چیشده؟
رها- غذاشونو بردم ولی گفتن غذای ما این نیست، ظاهرا آقایون رییس غذاشون با کارکنا فرق داره!
نیاز- آره، به من گفتن ولی من از قصد درست نکردم، این کار درستی نیست که فرق میزارن بین خودشونو کارمنداشون، درسته رییس شرکتن ولی این تبعیض قائل شدن واقعا زشته که کارمنداشون هر هفته غذاهای تکراری بخورنن تو شرکت ولی اینا هر روز هرچی میخوان.
فریال- حرفاتون منطقیه ولی شرکت برا ما نیست که برا ایناست، ار فردا بهتره هرچیگفتن درست کنیم، برا بقیه هم از روی اون لیست.
رها- من یه نظری دارم!
نیاز- چی؟
رها- نیاز تو همه جور غذایی بلدی؟
نیاز- آره چطور؟
رها- من میگم جای اینکه از روی لیست غذا درست کنیم و غذای تکرارس به اینا بدیم روزی دو مدل غذا درست کنیم، یعنی هر روز غذاهای مختلف نه اینکه مثلا دوشنبه این هفته مرغ خوردن دوباره دوشنبه هفته دیگه مرغ بخورن.
نیاز- اینارو باید به رییس بگی.
رها- آخر وقت یادم بندازین حتماً.
فریال- رها تو جدی هستی؟!
رها- آره.
فریال- من میگم دیونه شدیا میگی نه.
نیاز- بنظرم رها خیلی حرف خوبی زد ولی...
رها- ولی چی؟
نیاز- قبول نکنن چی؟
رها- یه کاری میکنم قبول کنن.
نیاز- ایشالا.
رها- اصلا همین الان میرم حرف بزنم.
بدون معطلی از جام پریدم و رفتم سمت اتاق طاها، بدون در زدن وارد شدم خواستم حرف بزنم که با صحنهای که دیدم زبونم قفل کرد...
#عشق_پر_دردسر
۳۱.۱k
۱۴ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.