رمآنمن و توبرآی همیشه
#رُمآن-مَن وَ تو-بَرآیِ هَمیشه
# part : ۱۱
که یهو در خونه باز شد .........
خدمتکارا بودن
اومدن سمتت ، دستت رو گرفتن و بردنت به سمت اتاق زیرزمین
ترسیده بودی
دست و پا میزدی ، ولی بی فایده بود
و هیچ جوابی نمیداد
فقط یک فکر توی ذهنت بود
اینکه الان توی اون اتاق ، ارباب منتظرته
شاید میخواد دعوات کنه ، شاید میخواد اذیتت کنه
و شاید هم ، بخواد تنبیهت کنه
صدای اون خدمتکاره همش توی گوشت ، ذهنت ، مغزت ، میپیچید
مثل یه صوت
در زیر زمین رو باز کردن و پرتت کردن اون تو
بوی سیگار کل فضا رو خفه کرده بود
برگشتی و نگاه کردی
توی دستش یه نخ سیگار بود
و با دود اون سیگار کل فضای اتاق رو خفه کرده بود
بهش نگاه کردی
ولی نگاهش رو به سقف دوخته بود و میخندید
و پک های عمیقی از سیگارش میکشید
میخواستی از سرجات بلند شی که
اومد و موهات رو گرفت و بلندت کرد
ات : اییی موهام ، چتهههه ، موهامو ول کن عوضی ،اشغال
با این حرفی که زدی ، عصبانیت کل بدنشو فرو گرفت
پرتت کرد اونور
سیگار رو انداخت زیر پاش و له کرد
کوک : شاید اینو بهت نگفته باشن ، که توی این خونه هیچ کس حق بی ادبی کردن به من رو ندارن مگه نه .؟
معلوم بود ، معلوم بود، مشخص بود ، که باز یه بهانه ای برای کتک زدنت پیدا کرده
ولی ایندفعه فرق داشت
ایندفعه ، از هردفعه ، بدتر ، سنگین تر ، خشمگین تر بود
راه فراری دیگه نبود
یا باید تحمل میکردی ، تا آزاد شی
یا باید میمردی ، تا خلاص شی
تصمیم گیری سخت بود ، ولی امیدی هم نبود
که برای ادامه دادن زندگی داشته باشی
ولی باید ادامه میدادی
چون باید راحت بشی ، چون باید ازاد میشدی
حرفشو ادامه داد و گفت "
کوک : حالا فهمیدی کوچولو ؟؟
بعشد به سمتت اومد
صدای قدم هاش ، توی کل اتاق پیچیده بود
و تو ، ترس کل وجودت رو فرا گرفته بود ......
اِدآمه دآرَد .......
# part : ۱۱
که یهو در خونه باز شد .........
خدمتکارا بودن
اومدن سمتت ، دستت رو گرفتن و بردنت به سمت اتاق زیرزمین
ترسیده بودی
دست و پا میزدی ، ولی بی فایده بود
و هیچ جوابی نمیداد
فقط یک فکر توی ذهنت بود
اینکه الان توی اون اتاق ، ارباب منتظرته
شاید میخواد دعوات کنه ، شاید میخواد اذیتت کنه
و شاید هم ، بخواد تنبیهت کنه
صدای اون خدمتکاره همش توی گوشت ، ذهنت ، مغزت ، میپیچید
مثل یه صوت
در زیر زمین رو باز کردن و پرتت کردن اون تو
بوی سیگار کل فضا رو خفه کرده بود
برگشتی و نگاه کردی
توی دستش یه نخ سیگار بود
و با دود اون سیگار کل فضای اتاق رو خفه کرده بود
بهش نگاه کردی
ولی نگاهش رو به سقف دوخته بود و میخندید
و پک های عمیقی از سیگارش میکشید
میخواستی از سرجات بلند شی که
اومد و موهات رو گرفت و بلندت کرد
ات : اییی موهام ، چتهههه ، موهامو ول کن عوضی ،اشغال
با این حرفی که زدی ، عصبانیت کل بدنشو فرو گرفت
پرتت کرد اونور
سیگار رو انداخت زیر پاش و له کرد
کوک : شاید اینو بهت نگفته باشن ، که توی این خونه هیچ کس حق بی ادبی کردن به من رو ندارن مگه نه .؟
معلوم بود ، معلوم بود، مشخص بود ، که باز یه بهانه ای برای کتک زدنت پیدا کرده
ولی ایندفعه فرق داشت
ایندفعه ، از هردفعه ، بدتر ، سنگین تر ، خشمگین تر بود
راه فراری دیگه نبود
یا باید تحمل میکردی ، تا آزاد شی
یا باید میمردی ، تا خلاص شی
تصمیم گیری سخت بود ، ولی امیدی هم نبود
که برای ادامه دادن زندگی داشته باشی
ولی باید ادامه میدادی
چون باید راحت بشی ، چون باید ازاد میشدی
حرفشو ادامه داد و گفت "
کوک : حالا فهمیدی کوچولو ؟؟
بعشد به سمتت اومد
صدای قدم هاش ، توی کل اتاق پیچیده بود
و تو ، ترس کل وجودت رو فرا گرفته بود ......
اِدآمه دآرَد .......
- ۶.۴k
- ۱۸ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط