fake kook
fake kook
part*16
از دید ا.ت
مجبور بودم به جونگکوک دروغ بگم من واقعا او دوس دارم ولی نمیتونستم باهاش باشم وایی فک کنم اونم خیلی ناراحت شد چرا اخه
(اخر هفته)
ا.ت: مامان من رفتم بیرون
م: کجا یعنی چی هروز بیرونی
ا.ت: میخوام برم سرکار
م: باشه برو
سریع رفتم بیرون پیش بچه ها که باهاشون خدافظی کنم منتظر بودم تا بیان
سوجین: سلام عزیزم
ا.ت: سلام
میرا: سلام
مینهو: سلام ا.ت
ا.ت: سلام بچه ها بشینید میخوام یه چیزی بهتون بگم
کوک: ببخشید بازم دیر کردم
وایی یادم رفته بود جونگکوک هم میاد
سوجین: خب جونگکوک هم اومد چی میخواستی بگی
ا.ت: بچه ها من دیگه نمیتونم باهاتون بیام
مینهو: منظورت چیه
ا.ت: چون میخوایم خونمون رو جابه جا کنیم
میرا: خب چرا نمیای هرجا خونتون باشه ما میایم
ا.ت: میخوایم بریم یه شهر دیگه
سوجین:؟؟ کجا
ا.ت: هنوز معلوم نیست
مینهو: یعنی دیگه ما نمیبینیمت
ا.ت: براتون زنگ میزنم
میرا: جونگکوک تو چرا چیزی نمیگی
کوک: ها چی بگم
سوجین: ا.ت میخواد بره ها
جونگکوک یه نگاهی به من کرد بعد سرشو پایین گرفت
کوک: اره فهمیدم
ا.ت:من برم
از اونجا رفتم بیرون جونگکوک دستمو گرفت
کوک: ا.ت
ا.ت: چیه
کوک: واقعا میخواین برین یه شهر دیگه
ا.ت: آره گفتم که
کوک: خب کجا
ا.ت: هنوز معلوم نیست
کوک:با کی میخواین برین
ا.ت: جونگکوک تو میخوای چیو بدونی ها یه چیزی میخوام جونگکوک بهم زنگ نزن دیگه
کوک: چرا
ا.ت: نمیخوام ببینمت یا حتی صداتو بشنوم
کوک: ا.ت مگه ما دوست نیستیم
ا.ت: بودیم
کوک: یعنی چی دیگه نباشیم
ا.ت: نمیتونم درست تو چشمات نگاه کنم
کوک: برای چی
ا.ت: چون یه زمانی باهات بودم
کوک: تو که گفتی فراموش میکنی اون روزا من دیگه برادرتم
ا.ت: خب نمیتونم
کوک: ا.ت
ا.ت: چیزی نگو تنهام بزار
کوک: نمیتونم
#کوک
#فیک
#سناریو
part*16
از دید ا.ت
مجبور بودم به جونگکوک دروغ بگم من واقعا او دوس دارم ولی نمیتونستم باهاش باشم وایی فک کنم اونم خیلی ناراحت شد چرا اخه
(اخر هفته)
ا.ت: مامان من رفتم بیرون
م: کجا یعنی چی هروز بیرونی
ا.ت: میخوام برم سرکار
م: باشه برو
سریع رفتم بیرون پیش بچه ها که باهاشون خدافظی کنم منتظر بودم تا بیان
سوجین: سلام عزیزم
ا.ت: سلام
میرا: سلام
مینهو: سلام ا.ت
ا.ت: سلام بچه ها بشینید میخوام یه چیزی بهتون بگم
کوک: ببخشید بازم دیر کردم
وایی یادم رفته بود جونگکوک هم میاد
سوجین: خب جونگکوک هم اومد چی میخواستی بگی
ا.ت: بچه ها من دیگه نمیتونم باهاتون بیام
مینهو: منظورت چیه
ا.ت: چون میخوایم خونمون رو جابه جا کنیم
میرا: خب چرا نمیای هرجا خونتون باشه ما میایم
ا.ت: میخوایم بریم یه شهر دیگه
سوجین:؟؟ کجا
ا.ت: هنوز معلوم نیست
مینهو: یعنی دیگه ما نمیبینیمت
ا.ت: براتون زنگ میزنم
میرا: جونگکوک تو چرا چیزی نمیگی
کوک: ها چی بگم
سوجین: ا.ت میخواد بره ها
جونگکوک یه نگاهی به من کرد بعد سرشو پایین گرفت
کوک: اره فهمیدم
ا.ت:من برم
از اونجا رفتم بیرون جونگکوک دستمو گرفت
کوک: ا.ت
ا.ت: چیه
کوک: واقعا میخواین برین یه شهر دیگه
ا.ت: آره گفتم که
کوک: خب کجا
ا.ت: هنوز معلوم نیست
کوک:با کی میخواین برین
ا.ت: جونگکوک تو میخوای چیو بدونی ها یه چیزی میخوام جونگکوک بهم زنگ نزن دیگه
کوک: چرا
ا.ت: نمیخوام ببینمت یا حتی صداتو بشنوم
کوک: ا.ت مگه ما دوست نیستیم
ا.ت: بودیم
کوک: یعنی چی دیگه نباشیم
ا.ت: نمیتونم درست تو چشمات نگاه کنم
کوک: برای چی
ا.ت: چون یه زمانی باهات بودم
کوک: تو که گفتی فراموش میکنی اون روزا من دیگه برادرتم
ا.ت: خب نمیتونم
کوک: ا.ت
ا.ت: چیزی نگو تنهام بزار
کوک: نمیتونم
#کوک
#فیک
#سناریو
۱۲.۱k
۲۲ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.