fake kook
fake kook
part*17
ا.ت: جونگکوک برو زندگیت بکن کسی که دوسش داری پیدا کن
کوک: ا.ت احساس میکنم اتفاقی افتاده
ا.ت: میخوای واقیعت بدونی من نمیتونم بگم چون درباره مادرمه تو چون دوستم بودی بهت میگم درباره مادرمه خب نپرس چیشده و بعد من نمیخوام از این شهر برم میخوایم خونمون عوض کنم دیگه فهمیدی
کوک: ا.ت
ا.ت: اینقدر اسممو نیار دیگه هم نیا سمتم
کوک: اینکارو نکن حداقل بزار دوستیمون بمونه
ا.ت: من دوست دارم جونگکوک
کوک: 😳
ا.ت: خیلی خیلی دوست دارم ولی نمیتونیم باهم باشم
اینو گفتم رفتم
از دید کوک
خیلی به فکر ا.ت بودم یعنی برای مادرش چه اتفاقی افتاده
پ: الو جونگکوک
کوک: بله
پ: بیا دیگه
کوک: اومدم
رفتم خونمون حال نداشتم
پ: چت شده باز بلند شو میخوایم بریم
کوک: من نمیام حالم خوب نیست
پ: یعنی چی بلند شو دیگه
کوک: بهت میگم حالم خوب نیست
پ: سرما خوردی
کوک: نه
پ: بلند شو خوب میشی
کوک: بابا بزار بخوابم خودت برو
پ:تو باید باشی پسرم توروخدا بلند شو بخاطر پدرت
کوک: باشه اومدم ولی خواستم برگردم اجازه میدی برم چندتا بطری بخرم
پ: چندتا نه فقط یکی
کوک: باشه فقط یکی
پ: خب پاشو بریم
کوک: باشه بلند شدم
از دید ا.ت
تو اتاقم بودم حال خوبی نداشتم اخه دیگه نمیتونستم دوستام ببینم مخصوصا جونگکوک
دلم براش تنگ میشه امیدوارم اونم یه دختر خوب پیدا کنه داشتم با خودم حرف میزدم که خوابم برد
چند ساعت بعد
از خواب بلند شدم فک کنم شب شده بود لباس خوابمو عوض کردم از اتاقم رفتم بیرون
ا.ت: مامان
م: جانم دخترم
وایسا ببینم مامانم چرا اینقدر مهربون شده حتما کسی اومده رفتم یه نگاهی کردم یا خدا این اینجا چیکار میکنه جونگکوک اینجا چی میخواد
#کوک
#فیک
#سناریو
part*17
ا.ت: جونگکوک برو زندگیت بکن کسی که دوسش داری پیدا کن
کوک: ا.ت احساس میکنم اتفاقی افتاده
ا.ت: میخوای واقیعت بدونی من نمیتونم بگم چون درباره مادرمه تو چون دوستم بودی بهت میگم درباره مادرمه خب نپرس چیشده و بعد من نمیخوام از این شهر برم میخوایم خونمون عوض کنم دیگه فهمیدی
کوک: ا.ت
ا.ت: اینقدر اسممو نیار دیگه هم نیا سمتم
کوک: اینکارو نکن حداقل بزار دوستیمون بمونه
ا.ت: من دوست دارم جونگکوک
کوک: 😳
ا.ت: خیلی خیلی دوست دارم ولی نمیتونیم باهم باشم
اینو گفتم رفتم
از دید کوک
خیلی به فکر ا.ت بودم یعنی برای مادرش چه اتفاقی افتاده
پ: الو جونگکوک
کوک: بله
پ: بیا دیگه
کوک: اومدم
رفتم خونمون حال نداشتم
پ: چت شده باز بلند شو میخوایم بریم
کوک: من نمیام حالم خوب نیست
پ: یعنی چی بلند شو دیگه
کوک: بهت میگم حالم خوب نیست
پ: سرما خوردی
کوک: نه
پ: بلند شو خوب میشی
کوک: بابا بزار بخوابم خودت برو
پ:تو باید باشی پسرم توروخدا بلند شو بخاطر پدرت
کوک: باشه اومدم ولی خواستم برگردم اجازه میدی برم چندتا بطری بخرم
پ: چندتا نه فقط یکی
کوک: باشه فقط یکی
پ: خب پاشو بریم
کوک: باشه بلند شدم
از دید ا.ت
تو اتاقم بودم حال خوبی نداشتم اخه دیگه نمیتونستم دوستام ببینم مخصوصا جونگکوک
دلم براش تنگ میشه امیدوارم اونم یه دختر خوب پیدا کنه داشتم با خودم حرف میزدم که خوابم برد
چند ساعت بعد
از خواب بلند شدم فک کنم شب شده بود لباس خوابمو عوض کردم از اتاقم رفتم بیرون
ا.ت: مامان
م: جانم دخترم
وایسا ببینم مامانم چرا اینقدر مهربون شده حتما کسی اومده رفتم یه نگاهی کردم یا خدا این اینجا چیکار میکنه جونگکوک اینجا چی میخواد
#کوک
#فیک
#سناریو
۱۱.۹k
۲۲ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.