پارت ۱۴ . فصل اول
به سمتش برگشتم که... دیدم سرش و انداخته پایین و چیزی نمیگه
:اااا.. خوبی ؟
-:اره خوبم ...
هنوز سرش پایین بود و چیزی نمیگفت که بلاخره بعد از چند دقیقه صداش دراومد
-:بیا یکم غذا بریزم ببر برای اون مرده
:باشه
بدون حرف دیگهی وارد آشپزخونه شد و داخل چند تا ضرف غذا چید و بعد از گذاشتن توی سینی داد دستم و خودش رفت داخل یکی از اتاق های اون خونه
به سینی توی دستم نگاه کردم و به سمت اتاقی که اون مرده توش بود قدم برداشتم
خواستم دستگیره رو باز کنم ولی نمیشد چون توی دستم سینی بود
سینی رو روی زمین گذاشتم و در و باز کردم
و تا خواستم خم بشم سینی رو بردارم
صدای افتاد چیزی دقیقا کنار گوشم اومد و
احساس درد داخل گونه ام کردم
داشتم و روی گونه ام کشیدم که با خون مواجه شدم
زود سرم و به سمت اتاق برگردوندم که دیدم اون مرده
داره بهم نگاه میکنه و دستاش باز بود
نگاهم و ازش گرفتم و به زمین نگاه کردم
تیکه های شکسته ی گلدون
میخواست این گلدون و بزنه به سر من..تا بتونه فرار کنه یعنی..
خواست از اتاق بیاد بیرون و بیاد نزدیکم
ولی با درد گونه ام اعصابم به هم ریخته بود
و با پا زدم تا شکمش که افتاد روی زمین
کوک : اخخخخ وحشی منو بگو میخواستم کمکت کنم
:کمک ؟ مرتیکه این کمکتِ ای درد دارم پدرسگ
کوک : نباید میزدی پدرسوخته
:پدرسگ
و این حرفهای ما ادامه داشت تا زمانی که صدای تهیونگ باعث شد دست از بحث کردن برداریم
-:اینجا چه خبره چرا تو روی زمینی ، دستات و کی باز کرده
بعد نگاهش و به سمت من گرفت و گفت
-:تو چرا از گونهات خون میاد ، نکنه با هم دعوا کردین بلندشین ببینم
کوک : هه دستور میدی
از روی زمین بلند شد و روبه روی تهیونگ قرار گرفت
کوک : اصلا میدونی کی ام که منو زندانی کردی
-:مافیایی
کوک : آفرین پس برو کنار تا نزدم استخونات و خُرد کنم
-: من باید این و بگم بچه جون
کوک : هه تو با این هیکل میخوای منو بزنی ؟
-: مهم زوره نه هیکل درسته ؟
کوک : هه وقتی صدای گریه ات بلند شد میفهمی با کی در افتادی
هر دوتا داشتن به هم چشم غره میرفتن و من این وسط مونده بودم چی بگم
که...
...........
بلای جونتون برگشته 💃🏻💃🏻🤧
:اااا.. خوبی ؟
-:اره خوبم ...
هنوز سرش پایین بود و چیزی نمیگفت که بلاخره بعد از چند دقیقه صداش دراومد
-:بیا یکم غذا بریزم ببر برای اون مرده
:باشه
بدون حرف دیگهی وارد آشپزخونه شد و داخل چند تا ضرف غذا چید و بعد از گذاشتن توی سینی داد دستم و خودش رفت داخل یکی از اتاق های اون خونه
به سینی توی دستم نگاه کردم و به سمت اتاقی که اون مرده توش بود قدم برداشتم
خواستم دستگیره رو باز کنم ولی نمیشد چون توی دستم سینی بود
سینی رو روی زمین گذاشتم و در و باز کردم
و تا خواستم خم بشم سینی رو بردارم
صدای افتاد چیزی دقیقا کنار گوشم اومد و
احساس درد داخل گونه ام کردم
داشتم و روی گونه ام کشیدم که با خون مواجه شدم
زود سرم و به سمت اتاق برگردوندم که دیدم اون مرده
داره بهم نگاه میکنه و دستاش باز بود
نگاهم و ازش گرفتم و به زمین نگاه کردم
تیکه های شکسته ی گلدون
میخواست این گلدون و بزنه به سر من..تا بتونه فرار کنه یعنی..
خواست از اتاق بیاد بیرون و بیاد نزدیکم
ولی با درد گونه ام اعصابم به هم ریخته بود
و با پا زدم تا شکمش که افتاد روی زمین
کوک : اخخخخ وحشی منو بگو میخواستم کمکت کنم
:کمک ؟ مرتیکه این کمکتِ ای درد دارم پدرسگ
کوک : نباید میزدی پدرسوخته
:پدرسگ
و این حرفهای ما ادامه داشت تا زمانی که صدای تهیونگ باعث شد دست از بحث کردن برداریم
-:اینجا چه خبره چرا تو روی زمینی ، دستات و کی باز کرده
بعد نگاهش و به سمت من گرفت و گفت
-:تو چرا از گونهات خون میاد ، نکنه با هم دعوا کردین بلندشین ببینم
کوک : هه دستور میدی
از روی زمین بلند شد و روبه روی تهیونگ قرار گرفت
کوک : اصلا میدونی کی ام که منو زندانی کردی
-:مافیایی
کوک : آفرین پس برو کنار تا نزدم استخونات و خُرد کنم
-: من باید این و بگم بچه جون
کوک : هه تو با این هیکل میخوای منو بزنی ؟
-: مهم زوره نه هیکل درسته ؟
کوک : هه وقتی صدای گریه ات بلند شد میفهمی با کی در افتادی
هر دوتا داشتن به هم چشم غره میرفتن و من این وسط مونده بودم چی بگم
که...
...........
بلای جونتون برگشته 💃🏻💃🏻🤧
- ۲۱.۳k
- ۲۱ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط