فصــل💜دومــ💜
فصــل💜دومــ💜
پارت ۴۴💜
ددی💜شوگره💜اجباریه من 💜
جیمین:: پات شکسته دستت ک نشکسته د کوفت کن
سانامی:: خو جا ندارم😐
جیمین:: باید داشته باشی بخور،زود
سانامی:: عجب گیری کردمممم
جیمین:: بله؟؟؟
سانامی:: هییییچ
جیمین:: میرم بالا تو اتاق زود بخور بیا
سانامی:: خودت چرا زیاد نخوردی اصن؟!
جیمین:: تو گوه خور منی؟!
سانامی:: پس توهم گ...
جیمین:: 🤨؟!
سانامی:: ا..الان میخورم میام
جیمین:: اوکی
جیمین پاشد ک بره تو اتاقشون
چند قدم ازش دور شد
بعد برگشت سمتش
صورت سانامیو قاب کرد تو دستاش و بوسیدش
بعدش رفت...
سانامی:: ییییییی😀(بچمخرذوقشد😔😂)
تندتند ادامه غذاشم خورد و بعد خاست بره ک دید...
سانامی:: یااااا منه پاشکسته چجوری برم تو اون اتاق😐اونم بااون پله ها...
پس ترجیح داد بشینه تا جیمین بیاد بغلش کنه و ببرش
جیمین:: گندت بزنن بیصاحاب بیست دقیقه پیش گفتم بیا...
جیمین دید خبری ازش نیست پاشد و رفت بیرون
از پله ها پایین رفت و سمت میز غذاخوری رف
دید سرشو گذاشته رو میز و خابه...
جیمین:: پدصگ حقته اون یکی پاتو بزنم بشکونم...چی😐پاش...چطور میخاست آخه بیاد بالا🤦حداقل صدام میزد
جیمین نزدیک تر رفت و بلندش کرد تو بغلش
سانامی:: عاای نکن...
جیمین:: خفه شو صد دفه گفتم تو خواب حرف نزن
بعدش رفت سمت اتاقشون از پله ها یواش بالا رفت و دستگیره درو کشید
بردش تو اتاق و آروم گذاشتش رو تخت
پتو رو روش کشوند و بوسه ای رو لباش زد...
بعدشم رفت کنارش ک بخوابه...
جیمین:: الان وقته خواب بود؟!...کاش پات اینجوری نمیشد،بدبختی دیگه...نخیرم زن من و بدبخت باشه؟! اوفففف یه مدت دیگه باید زیر دلش یه توله صگ مثل خودش بکارم...
#dasam
پارت ۴۴💜
ددی💜شوگره💜اجباریه من 💜
جیمین:: پات شکسته دستت ک نشکسته د کوفت کن
سانامی:: خو جا ندارم😐
جیمین:: باید داشته باشی بخور،زود
سانامی:: عجب گیری کردمممم
جیمین:: بله؟؟؟
سانامی:: هییییچ
جیمین:: میرم بالا تو اتاق زود بخور بیا
سانامی:: خودت چرا زیاد نخوردی اصن؟!
جیمین:: تو گوه خور منی؟!
سانامی:: پس توهم گ...
جیمین:: 🤨؟!
سانامی:: ا..الان میخورم میام
جیمین:: اوکی
جیمین پاشد ک بره تو اتاقشون
چند قدم ازش دور شد
بعد برگشت سمتش
صورت سانامیو قاب کرد تو دستاش و بوسیدش
بعدش رفت...
سانامی:: ییییییی😀(بچمخرذوقشد😔😂)
تندتند ادامه غذاشم خورد و بعد خاست بره ک دید...
سانامی:: یااااا منه پاشکسته چجوری برم تو اون اتاق😐اونم بااون پله ها...
پس ترجیح داد بشینه تا جیمین بیاد بغلش کنه و ببرش
جیمین:: گندت بزنن بیصاحاب بیست دقیقه پیش گفتم بیا...
جیمین دید خبری ازش نیست پاشد و رفت بیرون
از پله ها پایین رفت و سمت میز غذاخوری رف
دید سرشو گذاشته رو میز و خابه...
جیمین:: پدصگ حقته اون یکی پاتو بزنم بشکونم...چی😐پاش...چطور میخاست آخه بیاد بالا🤦حداقل صدام میزد
جیمین نزدیک تر رفت و بلندش کرد تو بغلش
سانامی:: عاای نکن...
جیمین:: خفه شو صد دفه گفتم تو خواب حرف نزن
بعدش رفت سمت اتاقشون از پله ها یواش بالا رفت و دستگیره درو کشید
بردش تو اتاق و آروم گذاشتش رو تخت
پتو رو روش کشوند و بوسه ای رو لباش زد...
بعدشم رفت کنارش ک بخوابه...
جیمین:: الان وقته خواب بود؟!...کاش پات اینجوری نمیشد،بدبختی دیگه...نخیرم زن من و بدبخت باشه؟! اوفففف یه مدت دیگه باید زیر دلش یه توله صگ مثل خودش بکارم...
#dasam
۳۶.۸k
۱۵ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.