فصلــ💜دومــ💜
فصلــ💜دومــ💜
پارت ۴۵💜
ددی💜شوگره💜اجباریه من 💜
بعد ظهر بود...
جیمین بیدار بود و موهاشو شونه میزد
اما سانامی هنوز خواب بود
جیمین:: د پاشو...هوی
سانامی:: آره قیافت عنماله...
جیمین:: دردبیدرمون
جیمین شونه رو گذاشت رو میز و رفت پیشش رو تخت
جیمین:: بیبیم،پاشو دیگه
دید بی فایدس
تکونش میداد باز بیدار نمیشد
خاست آب بریزه روش نگران شد ک شاید سرما بخوره
واسه همین یه سیلی محکم بهش زد🗿
سانامی:: عاااااا😭
جیمین:: میخاستی بیدار شی...الآنم زیپ دهنو بکش
سانامی:: ن نمیخااام😭
جیمین:: سرمو بدرد نیار اصن بگیر بخواب
سانامی:: جیییغغغغغ
جیمین:: بیب کتک بعدیو میخای؟! ... خیلی خب...بسه،،،میریم پیش سانو!
سانامی:: راس میگی؟!🥺
جیمین:: ن
سانامی:: بیمزه😒
جیمین بلندش کرد و بردش بیرون
وقتی از پله ها پایین رفتن متوجه حضور کسی شدن...
بومگیو:: سانامی عزیزم😃
سانامی:: بومگیووو😀
جیمین:: اهماهم...
بومگیو:: س..سلام من بومگیو...
جیمین:: میشناسم
بومگیو:: وای سانامی خیلی ناراحت شدم وقتی پیام دادی گفتی پات شکستس دورت بگردم🥺
سانامی:: ن نگردی🥺
جیمین:: بفرمایید بشینین😐
بومگیو نشست و جیمین همینطور ک سانامیو تو بغلش نگه داشته بود نشست...
بومگیو:: زحمت نکشید چیزی نمیخورم
سانامی:: کی خواست ازت پزیرایی کنه؟!😂منه پاشکسته؟! یا اربابه بزرگ با ابهتش بره چای بیاره واسه تو؟!
بومگیو:: جررر😂😐
جیمین:: خب کاری داشتی؟!
بومگیو:: اومدم سانامی جونو ببینم
جیمین:: منو سانامی جون قرار بود بریم جایی
سانامی:: ک با اومدنت کنسله...
جیمین چشم غره ای ب سانامی رفت و سانامی محل نداد...
سانامی:: بومگیو صگ کمپیداییا...
بومگیو:: عام...شرمنده،بینم یانگم کجاس؟!
سانامی:: با تیپا انداختیمش بیرون
جیمین:: نچ😐
بومگیو:: اییی دیدی چ هرزس؟!
سانامی:: 🤭🤫
بومگیو:: هه؟!
جیمین:: این اداها چیه؟!
بومگیو:: هیچی...داشتم میگفتم یانگم...
سانامی:: چطوره نگی😄
بومگیو:: چیو
سانامی:: خب...
جیمین:: 😑
بومگیو:: بابا بسه مختونو نمیخورم...اهااا دیدی هرچی هرزه هیز بودو جمع میکرد اینجا؟؟؟!!! تف
جیمین:: چی؟؟!! کی؟!
بومگیو:: همین یانگم
جیمین:: چ غلطی کرده؟! اون تو عمارت من پارتی رامینداخت؟؟؟
بومگیو:: تازه انقد بار میرف...سانامی هم همراش...
سانامی:: 😳
جیمین:: سانامی همراش چی؟؟؟؟🤨
بومگیو:: ه..هیچی خب اون...
جیمین:: بعدا از خوده سانامی میشنوم! درست میگم بیب...هوم؟!
سانامی از نگاهای جیمین یکم ترسش گرفته بود...
سرشو انداخت پایین و چیزی نگفت...
بومگیو ویو:
ایییییی گند زدم باس برم...
بومگیو:: عاام... خوشحال شدم بابا دست تنهاس باید برم
جیمین:: اوکی
بومگیو:: بای سانامی جون😄
بومگیو رفت بیرون از عمارت
جیمین نگاهی ب سانامی انداخت...
سانامی:: ب..به بادیگاردا گفتم که ب..بومگیو اشناس ه..هروقت اومد راش بدن
جیمین:: سانامی همراه یانگم...ادامش؟!
سانامی:: م..من...هی..هیچی خ..خب...
جیمین:: اوم عالیه دروغ بگو...بازم ادامه بده
سانامی:: حقق..حق ددییی😭
جیمین:: میشنوم...
سانامی:: م..من نخاستم...اون منو برد پارتی...بار...
جیمین اخماش بیشتر تو هم رفت و دستاشو مشت کرده بود طوری ک رگاشون معلوم میشد...
سانامی نزدیکشترش رفت و نگاش کرد
سانامی:: ددی جونم غلط کردم اصلا ب میل خودم نرفتم باکسی هم گرم نگرفتم یه اینبارو ببخش🥺
بعد سانامی لبای جیمینو بوسید و منتظر بهش خیره شد...
جیمین وضع سانامیو ک بدید حتی نمیدونست سرش داد باید بکشه یا ن...ضعیف بود و درد داشت...
چیزی نگفت و بلند شد...
سانامی:: جیمیناا
جیمین بی تفاوت از پیشش رد شد...
همینطور ک داشت میرفت سمت اتاق گفت...
جیمین:: با چنتا از بچها میرم بیرون آخر شب میام...(خیلی سرد)
سانامی بغضش گرفت از لحن و رفتارای جیمین معلوم بود م از دستش عصبی و ناراحته...
آروم رو مبل دراز کشید و با موهاش ور میرفت...
#dasam
❌اصکی ممنوع❌
پارت ۴۵💜
ددی💜شوگره💜اجباریه من 💜
بعد ظهر بود...
جیمین بیدار بود و موهاشو شونه میزد
اما سانامی هنوز خواب بود
جیمین:: د پاشو...هوی
سانامی:: آره قیافت عنماله...
جیمین:: دردبیدرمون
جیمین شونه رو گذاشت رو میز و رفت پیشش رو تخت
جیمین:: بیبیم،پاشو دیگه
دید بی فایدس
تکونش میداد باز بیدار نمیشد
خاست آب بریزه روش نگران شد ک شاید سرما بخوره
واسه همین یه سیلی محکم بهش زد🗿
سانامی:: عاااااا😭
جیمین:: میخاستی بیدار شی...الآنم زیپ دهنو بکش
سانامی:: ن نمیخااام😭
جیمین:: سرمو بدرد نیار اصن بگیر بخواب
سانامی:: جیییغغغغغ
جیمین:: بیب کتک بعدیو میخای؟! ... خیلی خب...بسه،،،میریم پیش سانو!
سانامی:: راس میگی؟!🥺
جیمین:: ن
سانامی:: بیمزه😒
جیمین بلندش کرد و بردش بیرون
وقتی از پله ها پایین رفتن متوجه حضور کسی شدن...
بومگیو:: سانامی عزیزم😃
سانامی:: بومگیووو😀
جیمین:: اهماهم...
بومگیو:: س..سلام من بومگیو...
جیمین:: میشناسم
بومگیو:: وای سانامی خیلی ناراحت شدم وقتی پیام دادی گفتی پات شکستس دورت بگردم🥺
سانامی:: ن نگردی🥺
جیمین:: بفرمایید بشینین😐
بومگیو نشست و جیمین همینطور ک سانامیو تو بغلش نگه داشته بود نشست...
بومگیو:: زحمت نکشید چیزی نمیخورم
سانامی:: کی خواست ازت پزیرایی کنه؟!😂منه پاشکسته؟! یا اربابه بزرگ با ابهتش بره چای بیاره واسه تو؟!
بومگیو:: جررر😂😐
جیمین:: خب کاری داشتی؟!
بومگیو:: اومدم سانامی جونو ببینم
جیمین:: منو سانامی جون قرار بود بریم جایی
سانامی:: ک با اومدنت کنسله...
جیمین چشم غره ای ب سانامی رفت و سانامی محل نداد...
سانامی:: بومگیو صگ کمپیداییا...
بومگیو:: عام...شرمنده،بینم یانگم کجاس؟!
سانامی:: با تیپا انداختیمش بیرون
جیمین:: نچ😐
بومگیو:: اییی دیدی چ هرزس؟!
سانامی:: 🤭🤫
بومگیو:: هه؟!
جیمین:: این اداها چیه؟!
بومگیو:: هیچی...داشتم میگفتم یانگم...
سانامی:: چطوره نگی😄
بومگیو:: چیو
سانامی:: خب...
جیمین:: 😑
بومگیو:: بابا بسه مختونو نمیخورم...اهااا دیدی هرچی هرزه هیز بودو جمع میکرد اینجا؟؟؟!!! تف
جیمین:: چی؟؟!! کی؟!
بومگیو:: همین یانگم
جیمین:: چ غلطی کرده؟! اون تو عمارت من پارتی رامینداخت؟؟؟
بومگیو:: تازه انقد بار میرف...سانامی هم همراش...
سانامی:: 😳
جیمین:: سانامی همراش چی؟؟؟؟🤨
بومگیو:: ه..هیچی خب اون...
جیمین:: بعدا از خوده سانامی میشنوم! درست میگم بیب...هوم؟!
سانامی از نگاهای جیمین یکم ترسش گرفته بود...
سرشو انداخت پایین و چیزی نگفت...
بومگیو ویو:
ایییییی گند زدم باس برم...
بومگیو:: عاام... خوشحال شدم بابا دست تنهاس باید برم
جیمین:: اوکی
بومگیو:: بای سانامی جون😄
بومگیو رفت بیرون از عمارت
جیمین نگاهی ب سانامی انداخت...
سانامی:: ب..به بادیگاردا گفتم که ب..بومگیو اشناس ه..هروقت اومد راش بدن
جیمین:: سانامی همراه یانگم...ادامش؟!
سانامی:: م..من...هی..هیچی خ..خب...
جیمین:: اوم عالیه دروغ بگو...بازم ادامه بده
سانامی:: حقق..حق ددییی😭
جیمین:: میشنوم...
سانامی:: م..من نخاستم...اون منو برد پارتی...بار...
جیمین اخماش بیشتر تو هم رفت و دستاشو مشت کرده بود طوری ک رگاشون معلوم میشد...
سانامی نزدیکشترش رفت و نگاش کرد
سانامی:: ددی جونم غلط کردم اصلا ب میل خودم نرفتم باکسی هم گرم نگرفتم یه اینبارو ببخش🥺
بعد سانامی لبای جیمینو بوسید و منتظر بهش خیره شد...
جیمین وضع سانامیو ک بدید حتی نمیدونست سرش داد باید بکشه یا ن...ضعیف بود و درد داشت...
چیزی نگفت و بلند شد...
سانامی:: جیمیناا
جیمین بی تفاوت از پیشش رد شد...
همینطور ک داشت میرفت سمت اتاق گفت...
جیمین:: با چنتا از بچها میرم بیرون آخر شب میام...(خیلی سرد)
سانامی بغضش گرفت از لحن و رفتارای جیمین معلوم بود م از دستش عصبی و ناراحته...
آروم رو مبل دراز کشید و با موهاش ور میرفت...
#dasam
❌اصکی ممنوع❌
۵۵.۶k
۱۵ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.