نفرت در برابر عشقی که بهت دارم
{{نفرت در برابر عشقی که بهت دارم}}
پارت 74
جونگکوک : من با....ماشین....خودم..میرم
ا،ت با عصبانیت سرش داد زد
ا،ت : ساکت شو وگرنه عصبانیتم رو سره تو خالی میکنم
جونگکوک با کمک ا،ت سوار ماشین شد و ا،ت هم سوار ماشین شد نمیدونست با این حالش کجا ببرتش اگه میرفت خونه جونگکوک حتمآ خانوادش سوال پیچ اش میکرد پس تصمیم گرفت به آپارتمان که تازه خرید بود بره
{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{
درحالی که دست جونگکوک دوره شونه هاش حلقه بود وارد آپارتمان شدن ا،ت کیفش رو روی میز کنار در گذاشت
و جونگکوک به سمت یکی از اتاق های برد و با کمکش روی تخت نشست
ا،ت : همینجا بشین تا برات آب بیارم
به سمته در میرفت تا اینکه دستش توسط جونگکوک گرفته شد و با سمتش برگشت و جلوش ایستاد
ا،ت : چیزی دیگه میخواهی
جونگکوک دست ا،ت رو محکم تر فشار داد و سرش رو بلند کرد و توی چشماش نگاه میکرد و انگار که حالش بهتر بود گفت
جونگکوک : چرا با احساساتم بازی میکنی
ا،ت : من با احساساتت بازی نمیکنم همهچی یه
سوءتفاهم بود
جونگکوک : چه سوءتفاهم تو اون شب منو پس زدی ولی الان منو آوردی اینجا دلیل این کارت چیه ؟
ا،ت : الان حالت خوب نیست بعدن حرف میزنیم
جونگکوک دست ا،ت رو کشید سمته خودش و روی پاهاش نشست و دستاش روی سی*نه جونگکوک قرار گرفتن
و جوری که نفس های داغش به صورتش میخورد گفت
جونگکوک : مگه کاری که میخواستی رو انجام ندادی پس چرا........
با قرار گرفتن انگشت ا،ت روی لبای جونگکوک حرفش قطع شد
ا،ت : درسته میخواستم تقاص اینکه غرورمو شکستی پس
بدی اما این قبل از این بود که بفهمم دردی بدتر از شکستن غرورم هست
و اینو وقتی فهمیدم که دیر شده بود
جونگکوک بوسه روی انگشتش زد و انگشت ا،ت از لب هاش پایین اومد و
نگاهش از چشماش پایین اومد و روی لباش قفل شد
جونگکوک : هنوزم دیر نشده فقد کافیه تو بخواهی
ا،ت نگاهش بين اجزای صورت جونگکوک میچرخید
که جونگکوک توی یک حرکت بلند اش کرد و روی تخت انداخت و روش
خی*مه زد
ا،ت شوکه به حرکت های جونگکوک نگاه میکرد
که جونگکوک سرش رو توی گردن فرو کرد و بوسه عمیقی به گردن زد
ا،ت با احساس لبای داغ جونگکوک روی گردنش
بی اختیار لرزش به بدنش اوفتاد و دستاشو روی شونه هایش گذاشت و سعی کرد از خودش جداش کنه
ا،ت : جو...جونگکوک ولم کن..........ادامه دارد
پارت 74
جونگکوک : من با....ماشین....خودم..میرم
ا،ت با عصبانیت سرش داد زد
ا،ت : ساکت شو وگرنه عصبانیتم رو سره تو خالی میکنم
جونگکوک با کمک ا،ت سوار ماشین شد و ا،ت هم سوار ماشین شد نمیدونست با این حالش کجا ببرتش اگه میرفت خونه جونگکوک حتمآ خانوادش سوال پیچ اش میکرد پس تصمیم گرفت به آپارتمان که تازه خرید بود بره
{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{
درحالی که دست جونگکوک دوره شونه هاش حلقه بود وارد آپارتمان شدن ا،ت کیفش رو روی میز کنار در گذاشت
و جونگکوک به سمت یکی از اتاق های برد و با کمکش روی تخت نشست
ا،ت : همینجا بشین تا برات آب بیارم
به سمته در میرفت تا اینکه دستش توسط جونگکوک گرفته شد و با سمتش برگشت و جلوش ایستاد
ا،ت : چیزی دیگه میخواهی
جونگکوک دست ا،ت رو محکم تر فشار داد و سرش رو بلند کرد و توی چشماش نگاه میکرد و انگار که حالش بهتر بود گفت
جونگکوک : چرا با احساساتم بازی میکنی
ا،ت : من با احساساتت بازی نمیکنم همهچی یه
سوءتفاهم بود
جونگکوک : چه سوءتفاهم تو اون شب منو پس زدی ولی الان منو آوردی اینجا دلیل این کارت چیه ؟
ا،ت : الان حالت خوب نیست بعدن حرف میزنیم
جونگکوک دست ا،ت رو کشید سمته خودش و روی پاهاش نشست و دستاش روی سی*نه جونگکوک قرار گرفتن
و جوری که نفس های داغش به صورتش میخورد گفت
جونگکوک : مگه کاری که میخواستی رو انجام ندادی پس چرا........
با قرار گرفتن انگشت ا،ت روی لبای جونگکوک حرفش قطع شد
ا،ت : درسته میخواستم تقاص اینکه غرورمو شکستی پس
بدی اما این قبل از این بود که بفهمم دردی بدتر از شکستن غرورم هست
و اینو وقتی فهمیدم که دیر شده بود
جونگکوک بوسه روی انگشتش زد و انگشت ا،ت از لب هاش پایین اومد و
نگاهش از چشماش پایین اومد و روی لباش قفل شد
جونگکوک : هنوزم دیر نشده فقد کافیه تو بخواهی
ا،ت نگاهش بين اجزای صورت جونگکوک میچرخید
که جونگکوک توی یک حرکت بلند اش کرد و روی تخت انداخت و روش
خی*مه زد
ا،ت شوکه به حرکت های جونگکوک نگاه میکرد
که جونگکوک سرش رو توی گردن فرو کرد و بوسه عمیقی به گردن زد
ا،ت با احساس لبای داغ جونگکوک روی گردنش
بی اختیار لرزش به بدنش اوفتاد و دستاشو روی شونه هایش گذاشت و سعی کرد از خودش جداش کنه
ا،ت : جو...جونگکوک ولم کن..........ادامه دارد
- ۱۸.۳k
- ۰۹ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط