شلاق ِ این روز ها،برتن های زخم خورده کِ میخورد،رگ هایِ سر
شلاقِاینروزها،برتنهایزخمخوردهکِ میخورد،رگهایِسرخ،که تابِ ضربات را ندارند،خونِ سرخُ سرد،میزندبر جدارِ بی رنگِ همین روزها..
خون سرخ رنگ،مثلِ چشمهایِ غرق شده در کاسهخون..
برایِ روح نه دردِ شلاق ها،نهخونِ جاری شده به چشم می آید،نه چشمهایِ به خون نشسته..
برایِ روح حالُ هوایِ،جسمش عادی شده..
روحگمشده در حوالیِ کسی..
و تو چِ میدانی از فکری کِ تمام ذکرش شده هوایِ قلبِ کسی..
توچِ میدانی کلافهوار،غرقِ حسی آغشته بِ حسهایِ عجیبُ قریب
نگرانُ،دل،نگران
ولی روحِ بیقرار من میداند..
میداند..
خوابهایِحوالیِ تو چِ آنها هم میدانند؟
وچِکسی میداند من را؟.
14:14
"mohy
خون سرخ رنگ،مثلِ چشمهایِ غرق شده در کاسهخون..
برایِ روح نه دردِ شلاق ها،نهخونِ جاری شده به چشم می آید،نه چشمهایِ به خون نشسته..
برایِ روح حالُ هوایِ،جسمش عادی شده..
روحگمشده در حوالیِ کسی..
و تو چِ میدانی از فکری کِ تمام ذکرش شده هوایِ قلبِ کسی..
توچِ میدانی کلافهوار،غرقِ حسی آغشته بِ حسهایِ عجیبُ قریب
نگرانُ،دل،نگران
ولی روحِ بیقرار من میداند..
میداند..
خوابهایِحوالیِ تو چِ آنها هم میدانند؟
وچِکسی میداند من را؟.
14:14
"mohy
۲۰.۷k
۱۹ خرداد ۱۴۰۰