سلطنت راز آلود

//سلطنت راز آلود//
پارت 32


حال تنها افرادی که بر روی میز مانده بود الویز و استلا بودند
به محض خارج شدن ملکه بیانکا از سالن استلا نیشخندی صدا داری زد و خطاب به الویز گفت ،
استلا : خوب تونستی همه رو گول بزنی ولی کسی که میدونه پادشاه شب گذشته رو اصلا توی اقامت گاه نبوده و شب رو کجا گذرونده رو نمیتونی
کمی از حرف های‌او تعجب کرد و جمله ای را در ذهن خود تکرار کرد
( این از کجا میدونه ) اما سعی در کنترل واکنشش داشت و با لحنی خنثی گفت
الویز : اینکه شب گذشته رو کجا گذرونده مهم نیست این که از این به بعد کجا میگذرونه مهمه و دفعه آخرت باشه بل همچين لحنه گستاخانه با من حرف میزنی
استلا : به مقامت دل خوش نکن چون هر لحظه ممکنه از دستش بدی همه میدونن اگه وارثی در کار نباشه ملکه رو خیلی زود میتونن تعقیر بدن
الویز تک خندیی کرد و از روی صندلی اش بلند شد دستي به دامنه لباس اش کشید و صاف ایستاد و با نگاهی وحشی و اما شیطنت آمیز در چشمان او خیلی شد
الویز : و تو هم این یادت باشه گفتی هر لحظه ممکن و منم ادمی هستم که در لحظه زندگی میکنم و هنوز وقت دارم ما قبل‌ از این پادشاه و ملکه کشور باشیم زن و شوهر هستیم و اینو هیچ کس نمیتونه تعقیر بده
و سپس بدون اینکه اجازه کلمه ای دیگه را به او بدهد
از سالن شرقی را ترک کرد و به سمته اقامت ملکه بیانکا قدم برداشت
..........
الویز : من هیچ وقت همچين اجازه نمیدم
کلماتش را با صدای نسبتأ بلند بیان می‌کرد و باعث برانگیخته شدن عصبانیت ملکه بیانکا شد از سرکشی ها او و اینکه با هر تصمیمی اش مخالفت می‌کرد به ستوه آمده بود
برای همین شقیقه های سرش را ماساژ داد
م/بیانکا : داشتن هرمسرا برای پادشاه جدید رسمی دیرینه سلطنت هست و ملکه باید این مسئولیت را بر گردن بگيرد با سرکشی نمی‌توانید از این رسم سر باز بزنی
الویز باز هم با همان لحنی عصبی گفت
الویز : من همچین کاری نمیکنم و اجازه هم نمیدم کسی دیگری انجامش بده
م/بیانکا : صدای تان را بیارید پایین شما نمی‌توانید با همچین لحنی گستاخانه ای صبح کنی این در شعن ملکه کشور نیست و درضمن تنها کسی که می‌تواند از این رسم جلو گيری کند خود پادشاه
الویز : میشه بهم وقت بدین من پادشاه رو رازی میکنم
با اسرار های زیاد الویز برپایی هرمسرا برای مدتی به دستورش متوقف شد و به ترتیب ملکه بقیه وظایف او را بهش توضیح داد و او با بی میلی اقامت گاه را ترک کرد
........
درحال که از راه روی بزرگ قصر عبور می‌کرد نگاهی به شهر که از آن ارتفاع زیر پایش بود
انداخت و چیزی را زیر لب زمزمه کرد،
دیدگاه ها (۱)

//سلطنت راز آلود//پارت 33الویز.....چیزی های که متعلق به منن ...

//سلطنت راز آلود//پارت 34....دیدین ملکه مادر چطوری سره ملکه ...

//سلطنت راز آلود//پارت 31الویز : بله کاملا رازی بودم خیلی دل...

//سلطنت راز آلود//پارت 30با یادآوری نگاه آن چشمان خاکستری و ...

《 ازدواج نافرجام 》⁦(⁠๑⁠˙⁠❥⁠˙⁠๑⁠)⁩ پارت 93 ⁦(⁠๑⁠˙⁠❥⁠˙⁠๑⁠)⁩اما...

《 ازدواج نافرجام 》⁦(⁠๑⁠˙⁠❥⁠˙⁠๑⁠)⁩ پارت 90 ⁦(⁠๑⁠˙⁠❥⁠˙⁠๑⁠)⁩جون...

ملکه قلبم پارت۸

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط