vimin
Part5 🖤
ویو جیمین:
نفهمیدم چیشد ولی مث اینکه چندساعته که با همون لباسا رو مبل خوابم برده بود گشنم شده بود از رو مبل پاشدم که صدای زنگ گوشیم بلند شد سمتش رفتم که دیدم جونکوکه(دوست صمیمی جیمین)
-الو
÷ درو باز کن
جیمین: تلفنو قطع کردم و رفتم درو باز کردم به این رفتاراش عادت داشتم انگار زمانایی که حالم بد بود متوجه میشد شاید تو خونم دوربین گذاشته
- پسر تو ...
÷ بیا اینارو بگیر پیتزا خریدم
- اه تو همیشه میفهمی چی می خوام
÷ دیگه من حالت و نفهمم باید برم بمیرم
کوک خودشو پرت کرد رو مبل و کنترل و گرفت دستش و شروع کرد به بالا و پایین کردن کانالا
÷ اوه بیا داره سمت خدا نشون میده
جیمین:
خندم گرفت آخه این بشر تو سخت ترین حالتای زندگیشم میتونه انرژی داشته باشه
پیتزاهارو برداشتم و رفتم سمت مبل یه لگد به پای کوک زدم که از جا پرید
÷ پسرررر مگه کرمم دارییی
- گمشووو رو مبل اونطوری نمیشینن
÷ خب باشع حالا ننه بزرگ
کوسن و برداشتم و محکم کوبیدم تو سرش
- آخرین بارت باشه به من میگی ننه بزرگااا
فقط دوسال بزرگ ترمم
÷ باشه بابااااااا اه
در پیتزاهارو باز کردم و دادم دستش
داشتیم سمت خدا میدیدم که یه لحظه تو گذشته های دور گم شدم
زمانایی که پدرم برام بستنی میخرید و مادرم برای شام غذای مورد علاقمو درست میکرد یا حتی روزای تولدم که برام یه جشن کوچیک میگرفتن بعدش میرفتیم شهر بازیو تا آخر شب خونه نمیومدیمو تو خیابونا میگشتیم چیشد که به اینجا رسیدیم ؟ چیشد که پدر و مادرم ولم کردن ؟
÷ هی پسر میشنوی چیم با توعم
- ه.. هاا چیه
÷ حواست نیستاااا دارم میگم برا یکشنبه میایی بریم بار ؟ جدید باز شده..
- باشع
÷ ایولللل ..
تیتراژ پایانیه برنامه ی سمت خدا :
در سمت توعممممم 🗿🚶
عااااا
دستم باراااااننننن 🤲🗿
عاااااا
دلم بارااااننن👀🗿
عااااااا
دهانم بارااانننن🍑🗿
عااا
در سمت تووووععععععممممم
عاااااااح🗿🗿
نویسنده:این چه شتی بود نوشتم😂
continues✌️
لایک و کامنتت❤️
ویو جیمین:
نفهمیدم چیشد ولی مث اینکه چندساعته که با همون لباسا رو مبل خوابم برده بود گشنم شده بود از رو مبل پاشدم که صدای زنگ گوشیم بلند شد سمتش رفتم که دیدم جونکوکه(دوست صمیمی جیمین)
-الو
÷ درو باز کن
جیمین: تلفنو قطع کردم و رفتم درو باز کردم به این رفتاراش عادت داشتم انگار زمانایی که حالم بد بود متوجه میشد شاید تو خونم دوربین گذاشته
- پسر تو ...
÷ بیا اینارو بگیر پیتزا خریدم
- اه تو همیشه میفهمی چی می خوام
÷ دیگه من حالت و نفهمم باید برم بمیرم
کوک خودشو پرت کرد رو مبل و کنترل و گرفت دستش و شروع کرد به بالا و پایین کردن کانالا
÷ اوه بیا داره سمت خدا نشون میده
جیمین:
خندم گرفت آخه این بشر تو سخت ترین حالتای زندگیشم میتونه انرژی داشته باشه
پیتزاهارو برداشتم و رفتم سمت مبل یه لگد به پای کوک زدم که از جا پرید
÷ پسرررر مگه کرمم دارییی
- گمشووو رو مبل اونطوری نمیشینن
÷ خب باشع حالا ننه بزرگ
کوسن و برداشتم و محکم کوبیدم تو سرش
- آخرین بارت باشه به من میگی ننه بزرگااا
فقط دوسال بزرگ ترمم
÷ باشه بابااااااا اه
در پیتزاهارو باز کردم و دادم دستش
داشتیم سمت خدا میدیدم که یه لحظه تو گذشته های دور گم شدم
زمانایی که پدرم برام بستنی میخرید و مادرم برای شام غذای مورد علاقمو درست میکرد یا حتی روزای تولدم که برام یه جشن کوچیک میگرفتن بعدش میرفتیم شهر بازیو تا آخر شب خونه نمیومدیمو تو خیابونا میگشتیم چیشد که به اینجا رسیدیم ؟ چیشد که پدر و مادرم ولم کردن ؟
÷ هی پسر میشنوی چیم با توعم
- ه.. هاا چیه
÷ حواست نیستاااا دارم میگم برا یکشنبه میایی بریم بار ؟ جدید باز شده..
- باشع
÷ ایولللل ..
تیتراژ پایانیه برنامه ی سمت خدا :
در سمت توعممممم 🗿🚶
عااااا
دستم باراااااننننن 🤲🗿
عاااااا
دلم بارااااننن👀🗿
عااااااا
دهانم بارااانننن🍑🗿
عااا
در سمت تووووععععععممممم
عاااااااح🗿🗿
نویسنده:این چه شتی بود نوشتم😂
continues✌️
لایک و کامنتت❤️
۳.۳k
۱۳ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.