[•( ساحـــــل )•]
[•( ساحـــــل )•]
part ³⁹
• ویو هانا •
با خدمتکار رفتیم و تا جلوی در باهام اومد و بعدش رفت.
دستمو با تردید بالا آوردم و با سه حرکت در رو به صدا در آوردم . صدای فلیکس و شنیدم که بهم اجازه داد. دستگیره رو پایین کشیدم و در رو آروم باز کردم . دیدم فلیکس نشسته رو تخت و بالاتنش لخت بود ، چه هیکلی داشت . وقتی دیدم لخته سرمو سریع به دیوار منحرف کردم و سعی کردم بهش نگاه نکنم .
• ویو راوی •
فلیکس وقتی دید هانا چشماش و ازش میدزده زبون باز کرد .
- چرا نگام نمیکنی ملکه ؟
+ ا..اخه خب لختی
فلیکس از رو تخت بلند میشه و به سمت هانا قدم برمیداره . وقتی بینشون فقط چند سانت فاصله باقی مونده بود ، فلیکس دستش رو روی انحنای پهلو ی هانا میزاره و با صدای بمی که هانا رو بیشتر میترسوند گفت
- خب باشم ، نکنه می ترسی بیبی؟
هانا که دیگه چشماش قفل چشمای فلیکس شده بود و نمی دونست چی باید بگه ، بدنش به خاطر لمس های فلیکس به لرزه افتاده بود و با استرس لب زد .
+ ف..فلیکس...مستی؟
فلیکس پوزخند صداداری میزنه و هانا رو به خودش نزدیک تر میکنه و با چشمای خمار به هانا خیره میشه
- من تورو که میبینم مست میشم ، چطوره که با یه نوشیدنی شبمون کامل بشه هانی؟
+ شاید بهتر باش...
حرف هانا با بوسه ی عمیق فلیکس تو دهنش خفه شد. هانا با چشمای گرد و دستایی که از سرعت عمل فلیکس رو هوا مونده بود ، کاملا نشون میداد که از این کار فلیکس کاملا متعجب شده و انتظار این حد از بی صبری رو از فلیکس نداشت .
وقتی به خودش اومد سعی کرد با مشت زدن به سینه ی فلیکس ، خودش رو ازش جدا کنه ، ولی با این کار باعث شد فلیکس اون رو بیشتر تو بغلش بگیره و کارش رو عمیق تر انجام بده .
هانا دیگه تسلیم شده بود و فهمیده بود حریف مرد قوی مقابلش نمیشه، بعد از چند دیقه فلیکس به آرومی از هانا جدا شد و چشمایی که حالا به خاطر لمس شدن لب هاش توسط هانا خمار تر شده بود رو از لب هاش گرفت و به چشماش داد
- وقتی نزدیکت میشم اذیت میشی فرشته؟
هانا با لبای نیمه بازش لب زد
+ م..من ( اشک تو چشماش جمع میشه )
هانا با خودش این عذاب وجدان رو داشت که داره به تهیونگ خیانت می کنه ، حتی فلیکس و یه ذره هم دوست نداشت ، اون هیچ حسی بهش نداشت ، ولی باید این وضعیت و تحمل می کرد و حتی شده با ظاهرش به فلیکس نشون بده که داره باهاش راه میاد تا اونم سر قولش بمونه ، اصلا دلش نمی خواست که زندگی عمش رو از اینی که هست خراب تر بکنه .
+ من خوبم ، اذیت نمیشه فقط اینکه ( سرشو می ندازه پایین ) + امروز پریودم...فکر نمیکنم بیشتر از این بتونم همراهیت کنم عزیزم
⭑نوشته ای از ᗷOᖇᗩ ⭑
♡ ❍ㅤ ⎙ㅤ ⌲
ˡᶦᵏᵉ ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ ˢᵃᵛᵉ ˢʰᵃʳᵉ
part ³⁹
• ویو هانا •
با خدمتکار رفتیم و تا جلوی در باهام اومد و بعدش رفت.
دستمو با تردید بالا آوردم و با سه حرکت در رو به صدا در آوردم . صدای فلیکس و شنیدم که بهم اجازه داد. دستگیره رو پایین کشیدم و در رو آروم باز کردم . دیدم فلیکس نشسته رو تخت و بالاتنش لخت بود ، چه هیکلی داشت . وقتی دیدم لخته سرمو سریع به دیوار منحرف کردم و سعی کردم بهش نگاه نکنم .
• ویو راوی •
فلیکس وقتی دید هانا چشماش و ازش میدزده زبون باز کرد .
- چرا نگام نمیکنی ملکه ؟
+ ا..اخه خب لختی
فلیکس از رو تخت بلند میشه و به سمت هانا قدم برمیداره . وقتی بینشون فقط چند سانت فاصله باقی مونده بود ، فلیکس دستش رو روی انحنای پهلو ی هانا میزاره و با صدای بمی که هانا رو بیشتر میترسوند گفت
- خب باشم ، نکنه می ترسی بیبی؟
هانا که دیگه چشماش قفل چشمای فلیکس شده بود و نمی دونست چی باید بگه ، بدنش به خاطر لمس های فلیکس به لرزه افتاده بود و با استرس لب زد .
+ ف..فلیکس...مستی؟
فلیکس پوزخند صداداری میزنه و هانا رو به خودش نزدیک تر میکنه و با چشمای خمار به هانا خیره میشه
- من تورو که میبینم مست میشم ، چطوره که با یه نوشیدنی شبمون کامل بشه هانی؟
+ شاید بهتر باش...
حرف هانا با بوسه ی عمیق فلیکس تو دهنش خفه شد. هانا با چشمای گرد و دستایی که از سرعت عمل فلیکس رو هوا مونده بود ، کاملا نشون میداد که از این کار فلیکس کاملا متعجب شده و انتظار این حد از بی صبری رو از فلیکس نداشت .
وقتی به خودش اومد سعی کرد با مشت زدن به سینه ی فلیکس ، خودش رو ازش جدا کنه ، ولی با این کار باعث شد فلیکس اون رو بیشتر تو بغلش بگیره و کارش رو عمیق تر انجام بده .
هانا دیگه تسلیم شده بود و فهمیده بود حریف مرد قوی مقابلش نمیشه، بعد از چند دیقه فلیکس به آرومی از هانا جدا شد و چشمایی که حالا به خاطر لمس شدن لب هاش توسط هانا خمار تر شده بود رو از لب هاش گرفت و به چشماش داد
- وقتی نزدیکت میشم اذیت میشی فرشته؟
هانا با لبای نیمه بازش لب زد
+ م..من ( اشک تو چشماش جمع میشه )
هانا با خودش این عذاب وجدان رو داشت که داره به تهیونگ خیانت می کنه ، حتی فلیکس و یه ذره هم دوست نداشت ، اون هیچ حسی بهش نداشت ، ولی باید این وضعیت و تحمل می کرد و حتی شده با ظاهرش به فلیکس نشون بده که داره باهاش راه میاد تا اونم سر قولش بمونه ، اصلا دلش نمی خواست که زندگی عمش رو از اینی که هست خراب تر بکنه .
+ من خوبم ، اذیت نمیشه فقط اینکه ( سرشو می ندازه پایین ) + امروز پریودم...فکر نمیکنم بیشتر از این بتونم همراهیت کنم عزیزم
⭑نوشته ای از ᗷOᖇᗩ ⭑
♡ ❍ㅤ ⎙ㅤ ⌲
ˡᶦᵏᵉ ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ ˢᵃᵛᵉ ˢʰᵃʳᵉ
۵.۲k
۱۲ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.