[•( ساحـــــل )•]
[•( ساحـــــل )•]
part ³⁸
هانا آروم قدم هاشو به سمت فلیکس برد و با صدای گرفته از گریه ی زیاد لب زد
فلیکس...ام میگم که من یکم گرسنه ام ، چیزی برای خوردن داریم؟
فلیکس به سمت هانا بر میگرده و با شنیدن صداش لبخندی روی صورتش نمایان میشه. دو دستش رو بالا میاره و یکی از دستای هانا رو که از شدت سرما سرخ شده بود ، تو دستاش میگیره و نوازش می کنه
- معلومه که داریم ملکه ی من . هر چیزی که بخوای برات فراهم میکنم .
- چرا بدون پالتو اومدی بیرون الان سرما میخوری
دستش رو میگیره و به سمت خونه می کشه
- بیا بریم تو سرده عشقم
هانا با خجالت سرشو می ندازه پایین و جسم بی جونش توسط فلیکس به داخل خونه کشیده میشه
در رو باز میکنه و به خدمتکار ها دستور میده که سریعا میز شام رو به زیبا ترین شکل ممکن بچینن
... ⭑
ویو جنی
امشب شد اول عروسیمون با فلیکسه ، باورم نمیشه تَن به این بدبختی مطلق دادم و الان دیگه مجبورم باهاش زندگی کنم . امشب شب مهمیه ولی اون پیشم نیست ، البته خیلی هم عجیب نیست که کنارم نباشه چون ما یه ازدواج اجباری کردیم و اون اصلا عاشق من نیست . با این حال امشب خیلی عجیب باهام حرف میزد ، اون به من زنگ زد و با کلی حرفای محبت آمیز ازم خواست امشب رو تنهایی بمونم و فردا شب بر میگرده پیشم ، خیلی برام غریب بود این لحن مهربونش . اصلا از کی تا حالا براش مهم شده شده من تنها باشم یا اون پیشم باشه .
...⭑
دیر وقت شده بود و هانا و فلیکس سر یه میز مجلل شام خوردن و حالا وقت خواب بود . هانا با راهنمایی یکی از خدمتکارا به اتاقش رفت و لباس هایی رو که همون خدمتکار به دستور فلیکس بهش داده بود رو پوشید و روی تخت یک نفره ای که گوشه ی اتاق بود نشست ، یه نفس عمیق کشید و دقیقا وقتی که میخواست دراز بکشه و یکم استراحت کنه در اتاق به صدا در اومد. از جاش بلند شد و بعد از مرتب کردن لباس و موهاش ، با صدای تقریبا بلندی گفت
بفرمائید
در باز شد و همون خدمتکار بعد از تعظیمی کوتاه ، با سری پایین و لحنی معدب هانا رو مخاطب قرار داد
* خانم ، معذرت میخوام که این وقت شب مزاحم شما شدم
نه اشکالی نداره ، چیکار داشتی؟
* آقا گفتن که شمارو تا اتاق مشترکتون راهنمایی کنم
اتاق مشترکمون ؟
* بله
⭑نوشته ای از ᗷOᖇᗩ ⭑
♡ ❍ㅤ ⎙ㅤ ⌲
ˡᶦᵏᵉ ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ ˢᵃᵛᵉ ˢʰᵃʳᵉ
part ³⁸
هانا آروم قدم هاشو به سمت فلیکس برد و با صدای گرفته از گریه ی زیاد لب زد
فلیکس...ام میگم که من یکم گرسنه ام ، چیزی برای خوردن داریم؟
فلیکس به سمت هانا بر میگرده و با شنیدن صداش لبخندی روی صورتش نمایان میشه. دو دستش رو بالا میاره و یکی از دستای هانا رو که از شدت سرما سرخ شده بود ، تو دستاش میگیره و نوازش می کنه
- معلومه که داریم ملکه ی من . هر چیزی که بخوای برات فراهم میکنم .
- چرا بدون پالتو اومدی بیرون الان سرما میخوری
دستش رو میگیره و به سمت خونه می کشه
- بیا بریم تو سرده عشقم
هانا با خجالت سرشو می ندازه پایین و جسم بی جونش توسط فلیکس به داخل خونه کشیده میشه
در رو باز میکنه و به خدمتکار ها دستور میده که سریعا میز شام رو به زیبا ترین شکل ممکن بچینن
... ⭑
ویو جنی
امشب شد اول عروسیمون با فلیکسه ، باورم نمیشه تَن به این بدبختی مطلق دادم و الان دیگه مجبورم باهاش زندگی کنم . امشب شب مهمیه ولی اون پیشم نیست ، البته خیلی هم عجیب نیست که کنارم نباشه چون ما یه ازدواج اجباری کردیم و اون اصلا عاشق من نیست . با این حال امشب خیلی عجیب باهام حرف میزد ، اون به من زنگ زد و با کلی حرفای محبت آمیز ازم خواست امشب رو تنهایی بمونم و فردا شب بر میگرده پیشم ، خیلی برام غریب بود این لحن مهربونش . اصلا از کی تا حالا براش مهم شده شده من تنها باشم یا اون پیشم باشه .
...⭑
دیر وقت شده بود و هانا و فلیکس سر یه میز مجلل شام خوردن و حالا وقت خواب بود . هانا با راهنمایی یکی از خدمتکارا به اتاقش رفت و لباس هایی رو که همون خدمتکار به دستور فلیکس بهش داده بود رو پوشید و روی تخت یک نفره ای که گوشه ی اتاق بود نشست ، یه نفس عمیق کشید و دقیقا وقتی که میخواست دراز بکشه و یکم استراحت کنه در اتاق به صدا در اومد. از جاش بلند شد و بعد از مرتب کردن لباس و موهاش ، با صدای تقریبا بلندی گفت
بفرمائید
در باز شد و همون خدمتکار بعد از تعظیمی کوتاه ، با سری پایین و لحنی معدب هانا رو مخاطب قرار داد
* خانم ، معذرت میخوام که این وقت شب مزاحم شما شدم
نه اشکالی نداره ، چیکار داشتی؟
* آقا گفتن که شمارو تا اتاق مشترکتون راهنمایی کنم
اتاق مشترکمون ؟
* بله
⭑نوشته ای از ᗷOᖇᗩ ⭑
♡ ❍ㅤ ⎙ㅤ ⌲
ˡᶦᵏᵉ ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ ˢᵃᵛᵉ ˢʰᵃʳᵉ
۴.۹k
۰۹ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.