[•( ساحـــــل )•]
[•( ساحـــــل )•]
part ⁴⁰
فلیکس از حرف هانا تعجب کرده بود ، به خصوص کلمه ی آخرش . اون فلیکسو عزیزم صدا کرده بود و این باعث میشد فلیکس بیشتر و بیشتر عاشق هانا یا بهتره بگم ملکش بشه .
دستش و بالا آورد و چند تار مو هانا رو که رو صورتش ریخته بود کنار زد و با لبخند بهش گفت
- اوه..باید زود تر بهم می گفتی بیب ، الان حالت خوبه ؟ میخوا بگم برات قرص بیارن ؟
هانا سرشو بیشتر بالا میگیره و تو چشمای فلیکس نگاه میکنه و با ناز میگه
+ نه نه..لازم نیست ، یکم استراحت کنم خوب میشم
- پس بهتره که همینجا پیش من بخوابی ، البته غیر این هم که نیست درسته؟
بعد از زدن ابن حرفش هانا رو براید استایل بغل می کنه و روی تخت دونفره میزاره . بعد از اینکه خودش هم کنار هانا خوابید ، هانا رو طوری توی بغلش فشرد که انگار تو بغل فلیکس گم شد . هانا با حس خفه شدن به شکم فلیکس زد و وقتی فلیکس این حجم از کیوتی هانا رو دید، با لبخند دندون نمایی لب زد
- معذرت میخوام ملکه خانم ، فکر کنم برای بغل من زیادی کوچیک اید .
هانا لبخند مصنوعی زد
+ میگم که...من عادت دارم به اونطرف بخوابم ، مشکلی نداری؟
فلیکس با تکون دادن سرش به علامت منفی ، جواب هانا رو داد . یکم بغلشو باز کرد تا هانا بهتر بتونه حرکت کنه. وقتی هانا کاملا پشت به فلیکس بود ، فلیکس فاصله ی بینشون رو به صفر رسوند و وقتی کاملا به هم چفت شده بودن ، فلیکس دست بزرگ و مردونش رو آروم به سمت شکم هانا برد و شروع کرد به ماساژ دادن شکمش . اون به آرومی و با حوصله این کارو میکرد.
هانا که دوباره بدنش به لرزه افتاده بود ، حتی الان بیشتر می ترسید از اینکه اتفاقی بیفته ولی بازم باید نقش بازی میکرد. زبون باز کرد تا به فلیکس بده نیاز نیست این کارو بکنه
+ فلیکس...
- شششش..استراحت کن هانی
و باز هم صدای پر محبت فلیکس مانع شد تا بتونه حرفش و کامل کنه . ولی خب اون دروغ گفته بود ، اون مجبور بود تا به فلیکس دورغ بگه که پریوده ، می ترسید، می ترسید از اینکه بیشتر از این پیش برن و اون هم بیشتر از همیشه شرمنده باشه . با صدای آرومی نجوا کرد
+ ممنونم
- تو فقط راحت بخوابم ، اگر نیاز به قرص داشتی حتما بهم بگو .
هانا دوباره یه فکر فرو رفت ، به این فکر می کرد که چطوری میتونه از این وضعیت خارج بشه . باید یه نقشه میکشید ، اول از همه باید خانوادشو از حال خودش با خبر می کرد.
تهیونگ ، با فکر کردن به تهیونگ اشک تو چشماش جمع شد . ولی باید به خاطر فلیکس زود تر چشماش و می بست.
به خاطر نوازشای ملایم فلیکس ، آروم به خواب رفت .
⭑نوشته ای از ᗷOᖇᗩ ⭑
♡ ❍ㅤ ⎙ㅤ ⌲
ˡᶦᵏᵉ ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ ˢᵃᵛᵉ ˢʰᵃʳᵉ
part ⁴⁰
فلیکس از حرف هانا تعجب کرده بود ، به خصوص کلمه ی آخرش . اون فلیکسو عزیزم صدا کرده بود و این باعث میشد فلیکس بیشتر و بیشتر عاشق هانا یا بهتره بگم ملکش بشه .
دستش و بالا آورد و چند تار مو هانا رو که رو صورتش ریخته بود کنار زد و با لبخند بهش گفت
- اوه..باید زود تر بهم می گفتی بیب ، الان حالت خوبه ؟ میخوا بگم برات قرص بیارن ؟
هانا سرشو بیشتر بالا میگیره و تو چشمای فلیکس نگاه میکنه و با ناز میگه
+ نه نه..لازم نیست ، یکم استراحت کنم خوب میشم
- پس بهتره که همینجا پیش من بخوابی ، البته غیر این هم که نیست درسته؟
بعد از زدن ابن حرفش هانا رو براید استایل بغل می کنه و روی تخت دونفره میزاره . بعد از اینکه خودش هم کنار هانا خوابید ، هانا رو طوری توی بغلش فشرد که انگار تو بغل فلیکس گم شد . هانا با حس خفه شدن به شکم فلیکس زد و وقتی فلیکس این حجم از کیوتی هانا رو دید، با لبخند دندون نمایی لب زد
- معذرت میخوام ملکه خانم ، فکر کنم برای بغل من زیادی کوچیک اید .
هانا لبخند مصنوعی زد
+ میگم که...من عادت دارم به اونطرف بخوابم ، مشکلی نداری؟
فلیکس با تکون دادن سرش به علامت منفی ، جواب هانا رو داد . یکم بغلشو باز کرد تا هانا بهتر بتونه حرکت کنه. وقتی هانا کاملا پشت به فلیکس بود ، فلیکس فاصله ی بینشون رو به صفر رسوند و وقتی کاملا به هم چفت شده بودن ، فلیکس دست بزرگ و مردونش رو آروم به سمت شکم هانا برد و شروع کرد به ماساژ دادن شکمش . اون به آرومی و با حوصله این کارو میکرد.
هانا که دوباره بدنش به لرزه افتاده بود ، حتی الان بیشتر می ترسید از اینکه اتفاقی بیفته ولی بازم باید نقش بازی میکرد. زبون باز کرد تا به فلیکس بده نیاز نیست این کارو بکنه
+ فلیکس...
- شششش..استراحت کن هانی
و باز هم صدای پر محبت فلیکس مانع شد تا بتونه حرفش و کامل کنه . ولی خب اون دروغ گفته بود ، اون مجبور بود تا به فلیکس دورغ بگه که پریوده ، می ترسید، می ترسید از اینکه بیشتر از این پیش برن و اون هم بیشتر از همیشه شرمنده باشه . با صدای آرومی نجوا کرد
+ ممنونم
- تو فقط راحت بخوابم ، اگر نیاز به قرص داشتی حتما بهم بگو .
هانا دوباره یه فکر فرو رفت ، به این فکر می کرد که چطوری میتونه از این وضعیت خارج بشه . باید یه نقشه میکشید ، اول از همه باید خانوادشو از حال خودش با خبر می کرد.
تهیونگ ، با فکر کردن به تهیونگ اشک تو چشماش جمع شد . ولی باید به خاطر فلیکس زود تر چشماش و می بست.
به خاطر نوازشای ملایم فلیکس ، آروم به خواب رفت .
⭑نوشته ای از ᗷOᖇᗩ ⭑
♡ ❍ㅤ ⎙ㅤ ⌲
ˡᶦᵏᵉ ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ ˢᵃᵛᵉ ˢʰᵃʳᵉ
۵.۳k
۱۳ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.