دلهره
# دلهره
part 30
چه ارزو های قشنگی
ولی این ارزوت بر اورده نمیشه
برات تا مرگت یه ارزو غیر ممکن میمونه
یعنی این خواب باز یک پیامه
ویو تهیونگ
از دیشب تا حالا مدام این سردرد رو دارم
مسکن هم جواب گوش نیست
یه نگاه به ساعت انداختم نه صبج بود بهتره راه بیوفتم
یه لباس ساده پوشیدم کلید ماشینو برداشتم و به سمت اونجا حرکت کردم
......
ویو نوئل
یه استایل لش زدم و از اتاق بیرون زدم
کلید ماشین رو برداشتم که برم بیرون
که مامانم کلیدو ازم گرفت
_ کجا میخوای بری باز
نوئل : مامان الا وقت این کارا نیست کلیدو بدین باید برم
_ تا نگی کجا میخوای بری خبری از این کلید نیست
نوئل : مامان امروز برام روز خیلی مهمی هست همه چی به امروز بستگی داره
_ دیکه نمیتونی با این حرفات منو فریب بدی همین که گفتم کلیدو بهت نمیدم
نوئل : افف بسه دیگه مامان اون کلیدو بهم بده باید برم
_ اصلا کجا میخوای بری هان چرا مثل ادمیزاد نمیگی میا خوای کدوم گوری بری
اصلا تقصیر منه که گداشتم ازاد باشی از همون ادل نباید کلیدو میدادم دستت که اینطوری برای خودت ولو شی
نوئل : که اینطور پس کلیدو نمیدین نه اوکی
برید کنار
_ میخوای چیکار کنی
نوئل : میخوام رد شم برید کنار
این کلیدم نگه دار پیش خودت ببینم با اون کلید می خوای به کجا برسی
نزاشتم حرفی دیگه ای بزنه و اون جا رو ترک کردم
از خونه زدم بیرون و یه تاکسی گرفتم تا همین الا نشم خیلی دیر کردم
بلاخره بعد از چند مین یکی وایساد سوار شدم و ادرس اونجا رو بهش دادم
ویو تهیونگ
وقتی رسیدم هیچ خبری از نوئل نبود یعنی تا الا کجا مونده
یه نیم ساعتی بود که اونجا نشسته بودم
شمارشم نداشتم که بهش زنگ بزنم
الا باید چیکار کنم حتی ادرس خونشونم بلد نیستم
تو همین فکرا بودم که یه دفعه دیدم یه دختر از اونجا داره میاد
یکم بیشتر که دقت کردم دیدم خودشه
یعنی تا الا کجا مونده بوده
تهیونگ : چیزی شده بود چرا اینقدر دیر کردی
نوئل : چیز خاصی نشد بازم ببخشید منتظر موندی
تهیونگ: چیزی خاصی نشد که
حالا بگذریم الا برنامه چیه چیکار میکنیم
نوئل : قبلش باید برم پیش اون خانم
شاید بتونه بیشتر بهمون کمک کنه
تهیونگ : اوکی بریم
حالا خونش کجاست
نوئل با دستاش به یه خونه ی قدیمی اشاره میکنه
نوئل : اوناهاش همونی که نسبت به بقیه ی خونه های اینجا قدیمی تره
تهیونگ : اها پس اونه
راستی تو مگه نگفتی اون موجود معمولا هر کسی که از رازش باخبر شه
یا در باره ی اون چیزی بدونه رو بلا فاصله میکشه
پس چرا اون اتفاقی براش نیوفتاده
نوئل : راست میگی خیلی عجیبه اصلا صبر کن اون خیلی راحت میتونست ما رو بکشه همون موقع اما چرا همچین کاری نکرد
اون اصلا از کجا میدونست که انرژی فلزات باعث ضعیف شدنش میشه
part 30
چه ارزو های قشنگی
ولی این ارزوت بر اورده نمیشه
برات تا مرگت یه ارزو غیر ممکن میمونه
یعنی این خواب باز یک پیامه
ویو تهیونگ
از دیشب تا حالا مدام این سردرد رو دارم
مسکن هم جواب گوش نیست
یه نگاه به ساعت انداختم نه صبج بود بهتره راه بیوفتم
یه لباس ساده پوشیدم کلید ماشینو برداشتم و به سمت اونجا حرکت کردم
......
ویو نوئل
یه استایل لش زدم و از اتاق بیرون زدم
کلید ماشین رو برداشتم که برم بیرون
که مامانم کلیدو ازم گرفت
_ کجا میخوای بری باز
نوئل : مامان الا وقت این کارا نیست کلیدو بدین باید برم
_ تا نگی کجا میخوای بری خبری از این کلید نیست
نوئل : مامان امروز برام روز خیلی مهمی هست همه چی به امروز بستگی داره
_ دیکه نمیتونی با این حرفات منو فریب بدی همین که گفتم کلیدو بهت نمیدم
نوئل : افف بسه دیگه مامان اون کلیدو بهم بده باید برم
_ اصلا کجا میخوای بری هان چرا مثل ادمیزاد نمیگی میا خوای کدوم گوری بری
اصلا تقصیر منه که گداشتم ازاد باشی از همون ادل نباید کلیدو میدادم دستت که اینطوری برای خودت ولو شی
نوئل : که اینطور پس کلیدو نمیدین نه اوکی
برید کنار
_ میخوای چیکار کنی
نوئل : میخوام رد شم برید کنار
این کلیدم نگه دار پیش خودت ببینم با اون کلید می خوای به کجا برسی
نزاشتم حرفی دیگه ای بزنه و اون جا رو ترک کردم
از خونه زدم بیرون و یه تاکسی گرفتم تا همین الا نشم خیلی دیر کردم
بلاخره بعد از چند مین یکی وایساد سوار شدم و ادرس اونجا رو بهش دادم
ویو تهیونگ
وقتی رسیدم هیچ خبری از نوئل نبود یعنی تا الا کجا مونده
یه نیم ساعتی بود که اونجا نشسته بودم
شمارشم نداشتم که بهش زنگ بزنم
الا باید چیکار کنم حتی ادرس خونشونم بلد نیستم
تو همین فکرا بودم که یه دفعه دیدم یه دختر از اونجا داره میاد
یکم بیشتر که دقت کردم دیدم خودشه
یعنی تا الا کجا مونده بوده
تهیونگ : چیزی شده بود چرا اینقدر دیر کردی
نوئل : چیز خاصی نشد بازم ببخشید منتظر موندی
تهیونگ: چیزی خاصی نشد که
حالا بگذریم الا برنامه چیه چیکار میکنیم
نوئل : قبلش باید برم پیش اون خانم
شاید بتونه بیشتر بهمون کمک کنه
تهیونگ : اوکی بریم
حالا خونش کجاست
نوئل با دستاش به یه خونه ی قدیمی اشاره میکنه
نوئل : اوناهاش همونی که نسبت به بقیه ی خونه های اینجا قدیمی تره
تهیونگ : اها پس اونه
راستی تو مگه نگفتی اون موجود معمولا هر کسی که از رازش باخبر شه
یا در باره ی اون چیزی بدونه رو بلا فاصله میکشه
پس چرا اون اتفاقی براش نیوفتاده
نوئل : راست میگی خیلی عجیبه اصلا صبر کن اون خیلی راحت میتونست ما رو بکشه همون موقع اما چرا همچین کاری نکرد
اون اصلا از کجا میدونست که انرژی فلزات باعث ضعیف شدنش میشه
۷.۸k
۲۴ آذر ۱۴۰۲
comments (۱)
no_comment