دلهره
# دلهره
part 28
نوئل : همش برمیگرده به شیش سال پیش
وقتی به اجبار دوستم پامو توی اون عمارت متروکه گذاشتم
فکر کنم اون موقع فقط ۱۳ سالم بود
نمیدونستم دارم چه کار اشتباهی میکنم و هیچ وقت به عاقبتش فکر نکردم
وقتی وارد اون اتاق شدم دقیقا همون اتاقی که که اون روز سعی داشت منو بکشه
یه جعبه چشممو گرفت وقتی بازش کردم این گردنبند رو دیدم
همین گردنبندی که الا داره ما رو با خودش به کام مرگ میکشونو
برش داشتم
چه میدونستم اون میخواد برای ازاد شدن ازش استفاده کنه
تهیونگ : خب اون دوستت چی شد حتما باهم دوستای صمیمی بودین پس الا کجاست
نوئل : چند مدت بعد از اون ماجرا گذاشت رفت
نمیدونم چی شد اصلا چی میگفت اون حرف ها رو راجب به من از کجا شنیده بود
چه اتفاقی داشت میوفتاد هیچی نمیدونستم فقط فهمیدم که از امروز به بعد فقط مردم منو به چشم یه دیوونه میبینن
تهیونگ : نمیخوام فضولی کنم اما چرا از پدر و مادرت راجب این موضوع کمک نخواستی
نوئل : خب مامانم هیچ وقت حرفمو باور نمیکرد میگفت که نه همش یه توهمه
و حتی چند بار منو پیش روانشناش برد
پدرمم بلافاصله کشته شد
تهیونگ : یعنی اونم مثل اونا ..
نوئل : اره همینطوره
تهیونگ : تا همینجا کافیه متوجه شدم با چه هیولایی طرفیم نمی خوام بیشتر با یاد اوری گذشته اذیتت کنیم
نوئل : کاشکی فقط اینا بودن اما ...
دستامو نوازش وار گذاشتم روی دستای یخ کردش
تهیونگ : خودتو اذیت نکن باهم درستش میکنیم بلاخره اینا هم تموم میشه
ویو نوئل
با این کارش یه دفعه جا خوردم
توی این مدت به یه همچین حرفی نیاز داشتم
به یه همچین دست گرمی که تن یخ زده ی چند سالمو گرم کنه نیاز داشتم
سریع خودمو جمع کردم و هواسمو به رانندگی دادم دیگه حرفی بینمو رد و بدل نشد
....
مسیر زیادی نمونده بود تقریبا یه ده دقیقه دیگه میرسیم
ویو تهیونگ
یعنی این دختری که الا کنارم نشسته همون دختریه که داشت تعریف میکرد
اینکه یکی بتونه اینجوری با اون اتفاقات کنار بیاد تصورش باور نکردنیه
اونم بدون حمایت کسی
چرا اخه یعنی هدف اون از این کارا چیه
وقتی اونجوری داشت اتفاقاتو با بقض تعریف میکرد
ناگهانی قلبم درد گرفت
هر جور شده بلاخره میفهمم اون دقیقا کیه و دلیل این کار های وحشتناکش چی بوده
یعنی همش فقط برای این گرنبندا بوده
part 28
نوئل : همش برمیگرده به شیش سال پیش
وقتی به اجبار دوستم پامو توی اون عمارت متروکه گذاشتم
فکر کنم اون موقع فقط ۱۳ سالم بود
نمیدونستم دارم چه کار اشتباهی میکنم و هیچ وقت به عاقبتش فکر نکردم
وقتی وارد اون اتاق شدم دقیقا همون اتاقی که که اون روز سعی داشت منو بکشه
یه جعبه چشممو گرفت وقتی بازش کردم این گردنبند رو دیدم
همین گردنبندی که الا داره ما رو با خودش به کام مرگ میکشونو
برش داشتم
چه میدونستم اون میخواد برای ازاد شدن ازش استفاده کنه
تهیونگ : خب اون دوستت چی شد حتما باهم دوستای صمیمی بودین پس الا کجاست
نوئل : چند مدت بعد از اون ماجرا گذاشت رفت
نمیدونم چی شد اصلا چی میگفت اون حرف ها رو راجب به من از کجا شنیده بود
چه اتفاقی داشت میوفتاد هیچی نمیدونستم فقط فهمیدم که از امروز به بعد فقط مردم منو به چشم یه دیوونه میبینن
تهیونگ : نمیخوام فضولی کنم اما چرا از پدر و مادرت راجب این موضوع کمک نخواستی
نوئل : خب مامانم هیچ وقت حرفمو باور نمیکرد میگفت که نه همش یه توهمه
و حتی چند بار منو پیش روانشناش برد
پدرمم بلافاصله کشته شد
تهیونگ : یعنی اونم مثل اونا ..
نوئل : اره همینطوره
تهیونگ : تا همینجا کافیه متوجه شدم با چه هیولایی طرفیم نمی خوام بیشتر با یاد اوری گذشته اذیتت کنیم
نوئل : کاشکی فقط اینا بودن اما ...
دستامو نوازش وار گذاشتم روی دستای یخ کردش
تهیونگ : خودتو اذیت نکن باهم درستش میکنیم بلاخره اینا هم تموم میشه
ویو نوئل
با این کارش یه دفعه جا خوردم
توی این مدت به یه همچین حرفی نیاز داشتم
به یه همچین دست گرمی که تن یخ زده ی چند سالمو گرم کنه نیاز داشتم
سریع خودمو جمع کردم و هواسمو به رانندگی دادم دیگه حرفی بینمو رد و بدل نشد
....
مسیر زیادی نمونده بود تقریبا یه ده دقیقه دیگه میرسیم
ویو تهیونگ
یعنی این دختری که الا کنارم نشسته همون دختریه که داشت تعریف میکرد
اینکه یکی بتونه اینجوری با اون اتفاقات کنار بیاد تصورش باور نکردنیه
اونم بدون حمایت کسی
چرا اخه یعنی هدف اون از این کارا چیه
وقتی اونجوری داشت اتفاقاتو با بقض تعریف میکرد
ناگهانی قلبم درد گرفت
هر جور شده بلاخره میفهمم اون دقیقا کیه و دلیل این کار های وحشتناکش چی بوده
یعنی همش فقط برای این گرنبندا بوده
۵.۹k
۲۴ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.