درخواستی

{درخواستی}

[ گرد باد عشق ]
♡پارت ۷ ♡


ات بلند شد رفت داخل اتاق و درو بست

ویو کوک

یعنی اینقدر ناراحت شد بیخیال از اول هم میخواستم ناراحت بشه

ویو ات

چی فکر کرده راجب من که اینجوری حرف میزنه..من زنشم..اومده جلوی من با افتخار میگه این همه آدم رو کر--دم..هه..ولش کن منم میدونم چیکار کنم

ات بلند شد رفت پایین نشست سر میز و شروع کرد غذا خوردن
+من امروز عصر میرم کمپانی
–نمیری
+میرم
–تو حق نداری بدون اجازه من پاتو از در این خونه بزاری بیرون
+این شغل منه باید برم کمپانی
–گفتم نمیشه
+چرا
–چون من میگم
+تو کی باشی که بخوای به من بگید چیکار کنم چیکار نکنم
–شوهرتم
+هع..شوهر..من که فکر نمی‌کنم اصلا شبیه شوهر باشی*آخرش با داد*
–خفه شو*اربده*

کوکی بلند شد رفت داخل اتاقش بعد از یک ربع اومد و آجوما رو صدا زد

–آجوما*اربده*
&ب.بله ارباب*ترسیده*
–خانم بدون اجازه من حق ندارند پاشونو از عمارت بیرون بزارن
&ا.ام......
–فهمیدی*داد*
&ب.بله ار..ارباب

و خواست از عمارت بره بیرون که

+جونگ کوک *جیغ*
–........
+چرا اینکار میکنی..تو داری با من مثل بردت رفتار میکنی منم آدمم میخوام آزادانه زندگی کنم نه اینکه فقط وایسم و هرچی تو گفتی بگم چشم*گریه و داد*
–.......

جونگ کوک به حرف هاش جواب نداد و از عمارت زد بیرون سوار ماشین دم در شد

؟رئیس کجا ببرمتون
–کمپانی
؟بله

داشتن میرفتن سمت کمپانی که........

ادامه دارد.........
دیدگاه ها (۱۰)

{درخواستی}[ گرد باد عشق ] ♡...

{درخواستی}[ گرد باد عشق ] ♡...

{درخواستی}[ گرد باد عشق ] ♡...

{درخواستی}[ گرد باد عشق ] ♡...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط