وقتی سرما میخوری ولی فوبیای دکتر و بیمارستان داری
وقتی سرما میخوری ولی فوبیای دکتر و بیمارستان داری
درخواستی
دانبی
یه دخترمهربون و خوشگل و خوش اندام ۲۶سالشه و نقاشه ویکساله با نامجون ازدواج کرده
نامجون
جذاب قد بلند و مهربون ۳۵سالشه و یه دکتره حرفه ایه و یکساله با دانبی ازدواج کرده
پارت ۱
ویودانبی
چندروزه سرم و گلوم و کل بدنم درد میکنه و مطمئنم سرما خوردم ولی هرچی دارو خوردم خوب نشدم به نامجون نگفتم ولی اگه بگم قطعا میبرم بیمارستان ولی خب من بخاطر مشکلی که توی بچگی برام پیش اومده میترسم از دکترا و بیمارستان و امروز دیگه انقدر حالم بد بود کهدنتونستم از جام بلند بشم
(بقیه اعضاهم دکترن)
ویو نامجون
از خواب بیدارشدم و کارام کردم دیدم دانبی خوابه پس رفتم و براش یه صبحونه آماده کردم و هرچقدر منتظر موندم بیدار نشد و نیومد دیگه داشتم نگران میشدم چون خیلی غیر عادی بود دانبی انقدر بخوابه رفتم توی اتاق تا بیدارش کنم دست زدم بهش دستم انگاری آتیش گرفت تب کرده بود
نامجون:دانبی عزیزم پاشو
دانبی:نامجونا نمیتونم(بیحال)
نامجون:ولی باید بتونی پاشو بریم دکتر
دانبی:نه نه دکتر نه
نامجون:ولی حالت خوب نیست
دانبی :نه خوب میشم
نامجون کلی اسرار کرد ولی وقتی دید فایده نداره خودش دست به کار شد و هرکاری کرد تا تبش پایین بیاد ولی نشد که نشد
.............
درخواستی
دانبی
یه دخترمهربون و خوشگل و خوش اندام ۲۶سالشه و نقاشه ویکساله با نامجون ازدواج کرده
نامجون
جذاب قد بلند و مهربون ۳۵سالشه و یه دکتره حرفه ایه و یکساله با دانبی ازدواج کرده
پارت ۱
ویودانبی
چندروزه سرم و گلوم و کل بدنم درد میکنه و مطمئنم سرما خوردم ولی هرچی دارو خوردم خوب نشدم به نامجون نگفتم ولی اگه بگم قطعا میبرم بیمارستان ولی خب من بخاطر مشکلی که توی بچگی برام پیش اومده میترسم از دکترا و بیمارستان و امروز دیگه انقدر حالم بد بود کهدنتونستم از جام بلند بشم
(بقیه اعضاهم دکترن)
ویو نامجون
از خواب بیدارشدم و کارام کردم دیدم دانبی خوابه پس رفتم و براش یه صبحونه آماده کردم و هرچقدر منتظر موندم بیدار نشد و نیومد دیگه داشتم نگران میشدم چون خیلی غیر عادی بود دانبی انقدر بخوابه رفتم توی اتاق تا بیدارش کنم دست زدم بهش دستم انگاری آتیش گرفت تب کرده بود
نامجون:دانبی عزیزم پاشو
دانبی:نامجونا نمیتونم(بیحال)
نامجون:ولی باید بتونی پاشو بریم دکتر
دانبی:نه نه دکتر نه
نامجون:ولی حالت خوب نیست
دانبی :نه خوب میشم
نامجون کلی اسرار کرد ولی وقتی دید فایده نداره خودش دست به کار شد و هرکاری کرد تا تبش پایین بیاد ولی نشد که نشد
.............
۴۱۶
۲۸ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.