آمدم با بوسه بیدارش کنم رویم نشد

آمدم با بوسه بیدارش کنم رویم نشد
از هوای ِ عشق سرشارش کنم رویم نشد

در دلم گفتم من عاشق پیشه ی ِ چشم ِ توام
خواستم آهسته تکرارش کنم رویم نشد

پلکهای ِ مخملش بر روی ِ هم عمرش بلند
خاطرم بود " آفرین " بارش کنم رویم نشد

کاش دستی بر بلور ِ خوشتراش ِ مرمرش
ترسم از این بود آزارش کنم، رویم نشد

ابر زیر ِ سر، نسیم انداخته بر روی ِ خود
دست بردم خیس ِ رگبارش کنم رویم نشد

آفتاب آورده بودم پیش ِ مهتابش مگر
باخبر از صبح ِ دیدارش کنم رویم نشد

کبک ِ ناز ِ برفی اش لم داده زیر ِ برگ ِ گل
تور وا کردم گرفتارش کنم رویم نشد

گرچه می دانستم او هرگز نمی خواهد مرا
دل زدم دریا که اصرارش کنم رویم نشد

رفتم از پیشش ولی هرچه "خدا" را خواستم
لحظه ی ِ آخر "نگهدار"ش کنم رویم نشد

#شهراد_ميدری
دیدگاه ها (۳)

صحبت از یار نکن، صحبت اغیار بس استاز غریبان تو بگو، صحبتِ از...

ای ﻏﻨﭽﻪ ی ﺧﻨﺪان ﭼﺮا ﺧﻮن در دل ﻣﺎ ﻣﯽ ﮐﻨﯽﺧﺎری ﺑﻪ ﺧﻮد ﻣﯽ ﺑﻨﺪی و...

فرشِ مویِ شابلوطت دستبافِ دلبری ستجنسش از ابریشمِ نایاب و صا...

دوستت دارم و دانم كه تويي دشمن جانماز چه با دشمن جانم شده ام...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط