My fucking life/part:10🍾
My fucking life/part:10🍾
راوی:ات و کوک هردو بعد کلی صحبت کردن راجب آیندشون و خندیدن خوابشون میبره و از ساعت ۵ تا ۱۰ شب میخوابن...بلخره ات بیدار میشه!
ات:اوممم...کوک...
کوک:چیه؟(باصدای بم مردونه و خوابالوش)
ات:ساعت چنده...اوووه شتتت ساعت ۱۰ عه
کوک:خب که چی...(با همون صدا)
ات:شام نخوردیممم
کوک:به جاش خوابیدیم(با همون صدا)
ات:ولی آخه...
کوک:هیششش(با همون صدا)
ات:من میخوام غذا بخورم
کوک:....
ات:کوک...کوککک...نمیتونم تکون بخورممم
کوک:(نیشخند میزنه)
ات:چرا میخندیییییی(با عصبانیت)
کوک:بیب این چیزا عادیه...(با خنده)
ات:یعنی چی
کوک:(توضیح میده که بعد رابطه اینطوری میشه...)
ات:ولی اخه گشنمههه
کوک:بخواب پیشم
ات:لوووس(میخوابه)
ته:(در حال باز کردن در با کلید)
ات:(خوابه)
کوک:(خوابه)
ته:کوک...کجایی...
(همچنان خوابن)
ته:(در اتاق رو باز کرد)یااااخدااااا
کوک:ااوووم؟(خوابالو و با چشم بسته)
ات:(بیدار میشه و جیغ میزنهه)
کوک:(بیدار میشه و فقط پتو رو روی خودشون میکشه)
ته:چیکار میکنیییید؟
کوک:تووو اینجا چیکار میکنییی؟
ته:یاااا قراره برگردیم کرههه احمقق!!(باعصبانیت)
ات:چی؟(با تعجب و بغض)
کوک:هیهیهی...تو ام قراره ببرم
ات:کوک...تو نمیتونی منو ببری...مامان و بابام قبول نمیکنن
کوک:چرا چرا بیب قبول میکنن من باهاشون صحبت میکنم
ات:نمیتووونی(باگریه)
ته:اممم دوست دخترش...لطفا گریه نکن(با اته)
کوک:(اشکای ات رو پاک میکنه)لطفا بس کنن...
ات:من...اگر...بچه دار شم...چی؟(با گریه)
کوک:خب بچه دار شیم...چی میشه مگه؟
ات:مثل اینکه متوجه نیستی چی میگی...
راوی:ات و کوک هردو بعد کلی صحبت کردن راجب آیندشون و خندیدن خوابشون میبره و از ساعت ۵ تا ۱۰ شب میخوابن...بلخره ات بیدار میشه!
ات:اوممم...کوک...
کوک:چیه؟(باصدای بم مردونه و خوابالوش)
ات:ساعت چنده...اوووه شتتت ساعت ۱۰ عه
کوک:خب که چی...(با همون صدا)
ات:شام نخوردیممم
کوک:به جاش خوابیدیم(با همون صدا)
ات:ولی آخه...
کوک:هیششش(با همون صدا)
ات:من میخوام غذا بخورم
کوک:....
ات:کوک...کوککک...نمیتونم تکون بخورممم
کوک:(نیشخند میزنه)
ات:چرا میخندیییییی(با عصبانیت)
کوک:بیب این چیزا عادیه...(با خنده)
ات:یعنی چی
کوک:(توضیح میده که بعد رابطه اینطوری میشه...)
ات:ولی اخه گشنمههه
کوک:بخواب پیشم
ات:لوووس(میخوابه)
ته:(در حال باز کردن در با کلید)
ات:(خوابه)
کوک:(خوابه)
ته:کوک...کجایی...
(همچنان خوابن)
ته:(در اتاق رو باز کرد)یااااخدااااا
کوک:ااوووم؟(خوابالو و با چشم بسته)
ات:(بیدار میشه و جیغ میزنهه)
کوک:(بیدار میشه و فقط پتو رو روی خودشون میکشه)
ته:چیکار میکنیییید؟
کوک:تووو اینجا چیکار میکنییی؟
ته:یاااا قراره برگردیم کرههه احمقق!!(باعصبانیت)
ات:چی؟(با تعجب و بغض)
کوک:هیهیهی...تو ام قراره ببرم
ات:کوک...تو نمیتونی منو ببری...مامان و بابام قبول نمیکنن
کوک:چرا چرا بیب قبول میکنن من باهاشون صحبت میکنم
ات:نمیتووونی(باگریه)
ته:اممم دوست دخترش...لطفا گریه نکن(با اته)
کوک:(اشکای ات رو پاک میکنه)لطفا بس کنن...
ات:من...اگر...بچه دار شم...چی؟(با گریه)
کوک:خب بچه دار شیم...چی میشه مگه؟
ات:مثل اینکه متوجه نیستی چی میگی...
۱.۶k
۰۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.