My fucking life/part:9🍾
My fucking life/part:9🍾
راوی:کوک شروع کرد به مارک کردن ات و ات هم ناله های ریز میرفت...همینطور که داشتن همو میبوسیدن کوک شروع کرد به در آوردن لباس های ات...بعد چند دقیقه هر دو کامل لخت شدن
ات ویو:
همین که کوک لباس زیرشو در آورد محو دی.ک بزرگش شدم...اون...خیلی...بزرگههه...داشتم به این فکر میکردم که چطوری قراره ادامه بدم...
کوک:نگران نباش بیبی گرل...دردت نمیاد
ات:اومممم...
ات ویو:
کوک دی.ک بزرگش رو توم کرد و شروع کرد به تلمبه زدن...خیلی دردم اومد...دردش رو تا زیر نافم حس میکردم و کوک با ناله های مردونه منو بیشتر جذب میکرد
ات:کوککککک(باداد)
کوک:اوووم بیبی؟(با صدای بم مردونه)
ات:خشنش کننن
کوک:ات....
ات:لطفاااااااا
کوک:ولی دردت میاد
ات:نهههه بهت کاری که گفتم....رو....کنننننن
کوک:خودت خواستی
کوک ویو:
من دوست داشتم خشنش کنم ولی مطمئن بودم ات درد میکشه ولی چون درخواست کرد منم فورا درخواستشو قبول کردم...معلوم بود درد میکشید ولی هی حین کار میگفت بدو...بدو...سریعتر...
راوی:بلخره کوک و ات بعد راند شیشم ارضا شدن و کوک ریخت توش...هر دو همونطوری فقط روی تخت دراز کشیدن و کوک ات رو سمت خودش کشید و تو بغلش گرفت
ات:کوک...
کوک:جونم بیبی؟(صدای بم مردونه)
ات:نگووو...
کوک:...
ات:نگو که ریختی توم!
کوک:یه بچه میخوام...
ات:چییییی....(قهر کرد و به کوک پشت کرد)
کوک:منظورت چیه؟دلت نمیخواد بچه داشته باشیم
ات:(از جا بلند شد)کوووک میفهمی چی میگی؟ما مگه چقدر از قرار گذاشتنمون میگذرهه؟باید حداقل ازدواج کنیم و بعد بچه دار شیمم
کوک:واقعا؟خب اگر اینطوریه میتونیم باهم ازدواج کنیم
ات:کوککک الان تو کارتو کردی...
کوک:خب اگر من بهت درخواست ازدواج بدم چیکار میکنی؟
ات:اگه درخواست بدی...قبول میکنم
کوک:خب پس درخواست میدم و باهات ازدواج میکنم
ات:بامزههه(با یه لبخند ریز و قیافه پوکر)
کوک:راست میگم
ات:میخوام بخوابم...خستم
کوک:ولی هیچی نخوردیم...
ات:من خوردم...
کوک:...چی
ات:میخوای بگم؟
کوک:آهااا منظورت دی.کمه؟
ات:باهوشی(با خنده)
کوک:(میخنده)
راوی:کوک شروع کرد به مارک کردن ات و ات هم ناله های ریز میرفت...همینطور که داشتن همو میبوسیدن کوک شروع کرد به در آوردن لباس های ات...بعد چند دقیقه هر دو کامل لخت شدن
ات ویو:
همین که کوک لباس زیرشو در آورد محو دی.ک بزرگش شدم...اون...خیلی...بزرگههه...داشتم به این فکر میکردم که چطوری قراره ادامه بدم...
کوک:نگران نباش بیبی گرل...دردت نمیاد
ات:اومممم...
ات ویو:
کوک دی.ک بزرگش رو توم کرد و شروع کرد به تلمبه زدن...خیلی دردم اومد...دردش رو تا زیر نافم حس میکردم و کوک با ناله های مردونه منو بیشتر جذب میکرد
ات:کوککککک(باداد)
کوک:اوووم بیبی؟(با صدای بم مردونه)
ات:خشنش کننن
کوک:ات....
ات:لطفاااااااا
کوک:ولی دردت میاد
ات:نهههه بهت کاری که گفتم....رو....کنننننن
کوک:خودت خواستی
کوک ویو:
من دوست داشتم خشنش کنم ولی مطمئن بودم ات درد میکشه ولی چون درخواست کرد منم فورا درخواستشو قبول کردم...معلوم بود درد میکشید ولی هی حین کار میگفت بدو...بدو...سریعتر...
راوی:بلخره کوک و ات بعد راند شیشم ارضا شدن و کوک ریخت توش...هر دو همونطوری فقط روی تخت دراز کشیدن و کوک ات رو سمت خودش کشید و تو بغلش گرفت
ات:کوک...
کوک:جونم بیبی؟(صدای بم مردونه)
ات:نگووو...
کوک:...
ات:نگو که ریختی توم!
کوک:یه بچه میخوام...
ات:چییییی....(قهر کرد و به کوک پشت کرد)
کوک:منظورت چیه؟دلت نمیخواد بچه داشته باشیم
ات:(از جا بلند شد)کوووک میفهمی چی میگی؟ما مگه چقدر از قرار گذاشتنمون میگذرهه؟باید حداقل ازدواج کنیم و بعد بچه دار شیمم
کوک:واقعا؟خب اگر اینطوریه میتونیم باهم ازدواج کنیم
ات:کوککک الان تو کارتو کردی...
کوک:خب اگر من بهت درخواست ازدواج بدم چیکار میکنی؟
ات:اگه درخواست بدی...قبول میکنم
کوک:خب پس درخواست میدم و باهات ازدواج میکنم
ات:بامزههه(با یه لبخند ریز و قیافه پوکر)
کوک:راست میگم
ات:میخوام بخوابم...خستم
کوک:ولی هیچی نخوردیم...
ات:من خوردم...
کوک:...چی
ات:میخوای بگم؟
کوک:آهااا منظورت دی.کمه؟
ات:باهوشی(با خنده)
کوک:(میخنده)
۴.۹k
۰۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.