ا.ت ویو
همراه با نامجون
به یه عمارت رفتیم
دلم برای پسرا تنگ شده بود
نامی:ببینم حالت خوبه ؟
ا.ت:ا..آره فقط دلم براشون تنگ شده
نامی:اونا هم دلتنگتن پس نگران نباش
//////////////////////////////////
رفتیم داخل
چند نفر رو مبل نشسته بودن و منم پشت سر نامجون بودم ...
صبر کن ببینم ....
هوپی..موچی....خرگوشک؟
نامجون گفت پسرا همتون بیاید
چون پشت سر نامجون بودم منو نمیدیدن
ماه کوچولو....پیشی....ته ته
جین:چی شده هیونگ
که نامجون رفت کنار
و من و دیدن
چشمام دوباره پر اشک شد ....
لبخند زدم و گفتم
ا.ت: خوشحالم دوباره میبینمتون (بغض)
که یهو کوک خودشو انداخت تو بغلم
کوک:میدونی چقدر دلتنگت بودیم ؟(بغض)
ا.ت :منم دل تنگ شما بودم...
و باهم یه بغل دسته جمعی داشتیم
.....
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.