❌ اصکی ممنوع ❌
❌ اصکی ممنوع ❌
ادامه پارت قبل
تهیونگ: حرفش رو باور میکنی؟
کوک عصبی شد: محض رضای فاک معلومه که باور میکنم، راجب سیترا چی فکر کردی؟
تهیونگ دستی تو موهاش کشید: اگه یه تله بود چی؟ یه شنود به خودت وصل کن.
کوک به سمت تهیونگ رفت و تو چشمایکشیده اش خیره شد: جوری رفتار نکن که انگار برات مهمم، من پولت رو دادم پس با هم بی حسابیم.
تهیونگ یقش رو گرفت و غرش کرد: فاک به اون پول، من والریا رو میخام و ما سرش معامله کردیم!
کوک تهیونگ رو محکم هل داد و یقش رو ازاد کرد: وقتی برگشتم حرف میزنیم.
تهیونگ با درد کتف زخمیشو گرفت: امیدوارم زیر دستای آلفاجم جون بدی جئون عوضی!
کوک: ممنونم که ذات کثیفتو پنهان نمیکنی!
بعد رو به بادیگارد داد زد: ماشین منو ببر بیرون.
بادیگارد خواست به سمت پارکینگ بره که جیمین نزاشت: خودم میبرمش.
و به سرعت دویید سمت پارکینگ.
مباشر کوک نزدیک اومد: قربان مطمئنین تنها میرین؟
کوک درحالی که خشاب اسلحه اش رو پر میکرد گفت: چیزیم نمیشه ادی، بهش اعتماد دارم.
تهیونگ با کلافگی گفت: حداقل یه ردیاب به ماشین وصل کن.
کوک سرسختانه نگاهش کرد: این یه چیزی بین ماست، بهتره شماها دخالت نکنین.
....... ادامه دارد .......
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
ادامه پارت قبل
تهیونگ: حرفش رو باور میکنی؟
کوک عصبی شد: محض رضای فاک معلومه که باور میکنم، راجب سیترا چی فکر کردی؟
تهیونگ دستی تو موهاش کشید: اگه یه تله بود چی؟ یه شنود به خودت وصل کن.
کوک به سمت تهیونگ رفت و تو چشمایکشیده اش خیره شد: جوری رفتار نکن که انگار برات مهمم، من پولت رو دادم پس با هم بی حسابیم.
تهیونگ یقش رو گرفت و غرش کرد: فاک به اون پول، من والریا رو میخام و ما سرش معامله کردیم!
کوک تهیونگ رو محکم هل داد و یقش رو ازاد کرد: وقتی برگشتم حرف میزنیم.
تهیونگ با درد کتف زخمیشو گرفت: امیدوارم زیر دستای آلفاجم جون بدی جئون عوضی!
کوک: ممنونم که ذات کثیفتو پنهان نمیکنی!
بعد رو به بادیگارد داد زد: ماشین منو ببر بیرون.
بادیگارد خواست به سمت پارکینگ بره که جیمین نزاشت: خودم میبرمش.
و به سرعت دویید سمت پارکینگ.
مباشر کوک نزدیک اومد: قربان مطمئنین تنها میرین؟
کوک درحالی که خشاب اسلحه اش رو پر میکرد گفت: چیزیم نمیشه ادی، بهش اعتماد دارم.
تهیونگ با کلافگی گفت: حداقل یه ردیاب به ماشین وصل کن.
کوک سرسختانه نگاهش کرد: این یه چیزی بین ماست، بهتره شماها دخالت نکنین.
....... ادامه دارد .......
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
۲.۷k
۱۵ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.