❌ اصکی ممنوع ❌
❌ اصکی ممنوع ❌
"Devastating retaliation"
#تلافی_ویرانگر
#Part65
به محض ورود کوک، ریسپشن های هتل با شیفتگی به احترامش بلند شدن!
کوک اونقدر جذاب بود که علاوه بر ریسپشن ها، نگاه همه زنا و حتی مردایی که تو لابی هتل بودن به خودش جلب کرد!
با اخم جذابی که عضوی همیشگی از چهره اش شده بود، به سمت ریسپشن مرد رفت.
مرد لبخند مودبانه ای زد: روزتون بخیر قربان، چه کمکی ازم ساختست؟
کوک با جدیدت جواب داد: یه قرار ملاقات داشتم.
مرد: به اسم؟
کوک: سیترا سینگستر!
مرد: اسمتون؟
کوک: جئون جونگکوک.
مرد مانیتور کامپیوتر رو چک و لبخند زد: درسته ایشون طبقه ی اول منتظرتون هستن.
بعد به یکی از ریسپشن ها که دختر بود اشاره کرد: ایشون رو همراهی کن!
دختر که برای لحن کره ای کوک با ته لحجه آمریکاییش غش و ضعف میرفت، با شیفتگی به اون اسطوره جذابیت نگاه کرد: از این طرف مستر.
کوک بی توجه به عشوه ها و لبخند های معنی دار دختر همراهش رفت.
ذهپش درگیر تر از این حرفا بود که بخاد به یه ریسپشن بی ارزش اهمیت بده!
به علاوه اون بالا یه توله گرگ هات و خوشگل منتظرش بود، پس عملا کور شده و هیچ کس رو جز اون نمیدید!
یاد حرف پدرش افتاد. پدری که بعد از ازدواج با مادرش فقط یک سال دووم اورد و کشته شد.
پدرش همیشه میگفت: عشق آدم رو کور میکنه!
اوایل میخندید و جواب میداد: پدر اینا مزخرفه، یعنی الان شما یه زن خوشگلتر از مامان ببینی، فقط زیبایی مامان به چشمت میاد؟ پدرش لبخند میزد و جواب میداد: شاید اونا زیبا باشن ولی آدم عاشق فقط و فقط زیبایی معشوق خودش رو میبینه، حتی اگه معشوقش زشت ترین ادم دنیا از نظر دیگران باشه!
و حالا کوک مونده بود و معشوقی که از هر کسی زیبا تر بود! نه فقط از چشم خودش، بلکه از چشم همه زیبا بود... و باید برای حفظ کردن این ملکه ی مغرور از چشم و چنگ حریص مافیا چه غلطی میکرد؟!
با ایستادن آسانسور به خودش اومد و بی توجه به ریسپشن رفت ازش خارج شد و رفت سمت راهرو.
....ادامه دارد...
(نویسنده سراب+
(از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
"Devastating retaliation"
#تلافی_ویرانگر
#Part65
به محض ورود کوک، ریسپشن های هتل با شیفتگی به احترامش بلند شدن!
کوک اونقدر جذاب بود که علاوه بر ریسپشن ها، نگاه همه زنا و حتی مردایی که تو لابی هتل بودن به خودش جلب کرد!
با اخم جذابی که عضوی همیشگی از چهره اش شده بود، به سمت ریسپشن مرد رفت.
مرد لبخند مودبانه ای زد: روزتون بخیر قربان، چه کمکی ازم ساختست؟
کوک با جدیدت جواب داد: یه قرار ملاقات داشتم.
مرد: به اسم؟
کوک: سیترا سینگستر!
مرد: اسمتون؟
کوک: جئون جونگکوک.
مرد مانیتور کامپیوتر رو چک و لبخند زد: درسته ایشون طبقه ی اول منتظرتون هستن.
بعد به یکی از ریسپشن ها که دختر بود اشاره کرد: ایشون رو همراهی کن!
دختر که برای لحن کره ای کوک با ته لحجه آمریکاییش غش و ضعف میرفت، با شیفتگی به اون اسطوره جذابیت نگاه کرد: از این طرف مستر.
کوک بی توجه به عشوه ها و لبخند های معنی دار دختر همراهش رفت.
ذهپش درگیر تر از این حرفا بود که بخاد به یه ریسپشن بی ارزش اهمیت بده!
به علاوه اون بالا یه توله گرگ هات و خوشگل منتظرش بود، پس عملا کور شده و هیچ کس رو جز اون نمیدید!
یاد حرف پدرش افتاد. پدری که بعد از ازدواج با مادرش فقط یک سال دووم اورد و کشته شد.
پدرش همیشه میگفت: عشق آدم رو کور میکنه!
اوایل میخندید و جواب میداد: پدر اینا مزخرفه، یعنی الان شما یه زن خوشگلتر از مامان ببینی، فقط زیبایی مامان به چشمت میاد؟ پدرش لبخند میزد و جواب میداد: شاید اونا زیبا باشن ولی آدم عاشق فقط و فقط زیبایی معشوق خودش رو میبینه، حتی اگه معشوقش زشت ترین ادم دنیا از نظر دیگران باشه!
و حالا کوک مونده بود و معشوقی که از هر کسی زیبا تر بود! نه فقط از چشم خودش، بلکه از چشم همه زیبا بود... و باید برای حفظ کردن این ملکه ی مغرور از چشم و چنگ حریص مافیا چه غلطی میکرد؟!
با ایستادن آسانسور به خودش اومد و بی توجه به ریسپشن رفت ازش خارج شد و رفت سمت راهرو.
....ادامه دارد...
(نویسنده سراب+
(از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
۳.۵k
۱۵ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.