❌ اصکی ممنوع ❌
❌ اصکی ممنوع ❌
"Devastating retaliation"
#تلافی_ویرانگر
#Part64
بعد رو به مباشرش گفت: ادوارد خوب گوشات رو باز کن، اگه تا امشب برنگشتم با یونگی تماس بگیر، درسته که رابطمون خراب شده اما هنوزم بهش اعتماد دارم، فهمیدی؟
ادوارد چشمای آبیش رو به رئیس جذابش دوخت. جونگکوک باعث شده بود مادرش در اثر سرطان نمیره و از بدبختی نجاتش داده بود... خیلی بهش مدیون بود و دلش نمیخاست بلایی سرش بیاد: قربان میشه منم پشت سرتون بیام و پوششتون بدم؟
کوک که از وفاداری ادوارد خبر داشت، سرش رو تکون داد: نگران من نباش ادی، تا وقتی که میام یه چرخی تو سئول بزن، خودت گفتی از دخترای شرقی خوشت میاد!
ادوارد سرخ شد : الان وقت این حرفا نیست رئیس!
تهیونگ موشکافانه به کوک که ظاهرا خونسر بود نگاه کرد. یعنی ممکن بود آلفاجم اون رو بکشه؟ اگه کوک می مرد، چه بلایی سر باند قدرتمندش می اومد؟
کوک: خیله خب، زود برمیگردم.
رو به تهیونگ با جدیت گفت: تا وقتی که بیام بزار افرادم اینجا بمونن.
تهیونگ سرتکون داد: سالم برگرد.
کوک سر تکون داد و از عمارت خارج شد.
جیمین سوئیچ مازراتی مشکی رو بهش داد: به سلامت مستر جئون!
کوک نگاهی به مرد زیبای روبه روش انداخت و جلوی چشمای حیرت زده جیمین خم شد و ردیاب رو از زیر داشبرد کشید بیرون و زیر کفشش لهش کرد: به کیم بگو هنوز مونده منو بشناسه!
بعد سوار شد، پاشو رو گاز گذاشت و ماشین از جا کنده شد.
کوک هیچ ایده ای نداشت نقشه سیترا چیه، اما از خواسته خودش و حرفایی که میخواست بزنه مطمئن بود. میخاست از سیترا فرصت بخاد که تموم نفرت ها و کارهای گذشته اش رو جبران کنه، فرصتی که بهش اجازه بده خودش رو ثابت کنه و برای همیشه مرد زندگیش باشه! اینبار نه با زور، بلکه میخاست قلب شکسته سیترا رو بدست بیاره و با عشق و احترام ترک هاشو ترمیم کنه... میخاست بهش نشون بده دیگه اون جوون مغرور و زورگو نیست و حالا دیگه مرد شده!
چون خیلی وقت بود به سئول نیومده بود تقریبا دوساعت طول کشید تا به مقصد برسه.
ساعت 6 عصر بود!
وقتی رسید، حقیقتا انتظار یه هتل لوکس و 5 ستاره رو نداشت!
احتمال میداد سیترا اون رو به جنگل یا یه جای پرت بکشونه، اما این هتل شلوغ و پر رفت و امد نشون میداد قصد سیترا واقعا مذاکره است.
از ماشین پیاده شد و نگهبان هتل به سمتش اومد: روز بخیر قربان.
کوک، سوئیچ رو به همراه چند تا اسکناس به عنوان انعام به نگهبان داد: نزدیک در خروجی پارکینگ پارکش کن.
نگهبان تا کمر خم شد: حتما قربان، بفرمایین.
کوک دستی به لباسش کشید و وارد هتل شد.
امروز، روز سرنوشت سازی بود!
.... ادامه دارد.....
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
"Devastating retaliation"
#تلافی_ویرانگر
#Part64
بعد رو به مباشرش گفت: ادوارد خوب گوشات رو باز کن، اگه تا امشب برنگشتم با یونگی تماس بگیر، درسته که رابطمون خراب شده اما هنوزم بهش اعتماد دارم، فهمیدی؟
ادوارد چشمای آبیش رو به رئیس جذابش دوخت. جونگکوک باعث شده بود مادرش در اثر سرطان نمیره و از بدبختی نجاتش داده بود... خیلی بهش مدیون بود و دلش نمیخاست بلایی سرش بیاد: قربان میشه منم پشت سرتون بیام و پوششتون بدم؟
کوک که از وفاداری ادوارد خبر داشت، سرش رو تکون داد: نگران من نباش ادی، تا وقتی که میام یه چرخی تو سئول بزن، خودت گفتی از دخترای شرقی خوشت میاد!
ادوارد سرخ شد : الان وقت این حرفا نیست رئیس!
تهیونگ موشکافانه به کوک که ظاهرا خونسر بود نگاه کرد. یعنی ممکن بود آلفاجم اون رو بکشه؟ اگه کوک می مرد، چه بلایی سر باند قدرتمندش می اومد؟
کوک: خیله خب، زود برمیگردم.
رو به تهیونگ با جدیت گفت: تا وقتی که بیام بزار افرادم اینجا بمونن.
تهیونگ سرتکون داد: سالم برگرد.
کوک سر تکون داد و از عمارت خارج شد.
جیمین سوئیچ مازراتی مشکی رو بهش داد: به سلامت مستر جئون!
کوک نگاهی به مرد زیبای روبه روش انداخت و جلوی چشمای حیرت زده جیمین خم شد و ردیاب رو از زیر داشبرد کشید بیرون و زیر کفشش لهش کرد: به کیم بگو هنوز مونده منو بشناسه!
بعد سوار شد، پاشو رو گاز گذاشت و ماشین از جا کنده شد.
کوک هیچ ایده ای نداشت نقشه سیترا چیه، اما از خواسته خودش و حرفایی که میخواست بزنه مطمئن بود. میخاست از سیترا فرصت بخاد که تموم نفرت ها و کارهای گذشته اش رو جبران کنه، فرصتی که بهش اجازه بده خودش رو ثابت کنه و برای همیشه مرد زندگیش باشه! اینبار نه با زور، بلکه میخاست قلب شکسته سیترا رو بدست بیاره و با عشق و احترام ترک هاشو ترمیم کنه... میخاست بهش نشون بده دیگه اون جوون مغرور و زورگو نیست و حالا دیگه مرد شده!
چون خیلی وقت بود به سئول نیومده بود تقریبا دوساعت طول کشید تا به مقصد برسه.
ساعت 6 عصر بود!
وقتی رسید، حقیقتا انتظار یه هتل لوکس و 5 ستاره رو نداشت!
احتمال میداد سیترا اون رو به جنگل یا یه جای پرت بکشونه، اما این هتل شلوغ و پر رفت و امد نشون میداد قصد سیترا واقعا مذاکره است.
از ماشین پیاده شد و نگهبان هتل به سمتش اومد: روز بخیر قربان.
کوک، سوئیچ رو به همراه چند تا اسکناس به عنوان انعام به نگهبان داد: نزدیک در خروجی پارکینگ پارکش کن.
نگهبان تا کمر خم شد: حتما قربان، بفرمایین.
کوک دستی به لباسش کشید و وارد هتل شد.
امروز، روز سرنوشت سازی بود!
.... ادامه دارد.....
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
۲.۴k
۱۵ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.