❌ اصکی ممنوع ❌
"Devastating retaliation - a new beginning"
#تلافی_ویرانگر_شروعی_دوباره
#Part28
با دیدن تهیونگ که رو دستای ناتالی و یه بادیگارد دیگه حمل میشد و پیراهنش خیس خون بود برای لحظه ای سرش گیج رفت.
اون تهیونگ بود؟
همون مرد قدبلند موفرفری؟
همون که با لبخند های مستطیلیش هارت والری رو ذوب میکرد؟
نگاه دیگه ای به بدن بی جون مردش انداخت و دیگه زانوهاش نتونستن وزنش رو تحمل کنن.
چشماش بسته شد و اخرین چیزی که شنید داد سیترا بود: والریــــــــــــــــــــــــــی!
با صدا های ناواضحی به خودش اومد.
ـــ حالش چطوره؟
ـــ دووم میاره؟
ـــ خون زیادی از دست داده.
ـــ احتمال اینکه زنده بمونه چقدره؟
ـــ واقعا نمیدونم.
ـــ یعنی چی نمیدونم؟ من جواب این دختر رو چی بدم دکتر؟
ـــ اروم باش مرد جوون، هیچی تو علم پزشکی قطعی نیست.
ـــ الان حالش چطوره؟
ـــ....
والری نالید و پلک های سنگینشو باز کرد.
هیونجین و دکتر بلافاصله حرفشون رو قطع کردن: حالت خوبه عزیزم؟
والری نگاه بی حالتی به سرم تو دستش انداخت: من کجام؟
دکتر که مردی در اواخر 50ساگی بود چشمای ریز سبزش رو به والری دوخت: ضعف کرده بودی، اوردیمت تو اتاقت، الان بهتری؟
ضعف؟
والری به ذهنش فشار اورد و بعد...
بوم!!!
اتفاقات مثل سیل به ذهنش هجوم اوردن.
مثل فنر از جا پرید و بی توجه به سوزن که تو دستش شکست و خون از دستش فواره میکرد از اتاق زد بیرون.
اونقدر تند سالن رو طی میکرد که حتی هیونجین هم نمیتونست به پاش برسه.
سیترا رو که جلوی اتاق انتهای سالن دید فهمید تهیونگش اونجاست.
سیترا با دیدن والری با موهای اشفته درحالی که ردی از خون رو دنبال خودش میکشید با نگرانی گفت: پناه بر مادر مقدس، با خودت چکار کردی؟
والری داخل اتاق سرک کشید و با دیدن بدن برهنه تهیونگ که دستگاه های زیادی بهش وصل بود چشمه اشکش جوشید: اگه... اگه زودتر رفته بودی کمکش... اگه لجبازی نمیکردی الان تهیونگ بین مرگ و زنی دست و پا نمیزد.
سیترا اهی کشید: بیا دستت رو پانسمان کنم، بعد برگرد پیشش.
..... ادامه دارد.....
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
#تلافی_ویرانگر_شروعی_دوباره
#Part28
با دیدن تهیونگ که رو دستای ناتالی و یه بادیگارد دیگه حمل میشد و پیراهنش خیس خون بود برای لحظه ای سرش گیج رفت.
اون تهیونگ بود؟
همون مرد قدبلند موفرفری؟
همون که با لبخند های مستطیلیش هارت والری رو ذوب میکرد؟
نگاه دیگه ای به بدن بی جون مردش انداخت و دیگه زانوهاش نتونستن وزنش رو تحمل کنن.
چشماش بسته شد و اخرین چیزی که شنید داد سیترا بود: والریــــــــــــــــــــــــــی!
با صدا های ناواضحی به خودش اومد.
ـــ حالش چطوره؟
ـــ دووم میاره؟
ـــ خون زیادی از دست داده.
ـــ احتمال اینکه زنده بمونه چقدره؟
ـــ واقعا نمیدونم.
ـــ یعنی چی نمیدونم؟ من جواب این دختر رو چی بدم دکتر؟
ـــ اروم باش مرد جوون، هیچی تو علم پزشکی قطعی نیست.
ـــ الان حالش چطوره؟
ـــ....
والری نالید و پلک های سنگینشو باز کرد.
هیونجین و دکتر بلافاصله حرفشون رو قطع کردن: حالت خوبه عزیزم؟
والری نگاه بی حالتی به سرم تو دستش انداخت: من کجام؟
دکتر که مردی در اواخر 50ساگی بود چشمای ریز سبزش رو به والری دوخت: ضعف کرده بودی، اوردیمت تو اتاقت، الان بهتری؟
ضعف؟
والری به ذهنش فشار اورد و بعد...
بوم!!!
اتفاقات مثل سیل به ذهنش هجوم اوردن.
مثل فنر از جا پرید و بی توجه به سوزن که تو دستش شکست و خون از دستش فواره میکرد از اتاق زد بیرون.
اونقدر تند سالن رو طی میکرد که حتی هیونجین هم نمیتونست به پاش برسه.
سیترا رو که جلوی اتاق انتهای سالن دید فهمید تهیونگش اونجاست.
سیترا با دیدن والری با موهای اشفته درحالی که ردی از خون رو دنبال خودش میکشید با نگرانی گفت: پناه بر مادر مقدس، با خودت چکار کردی؟
والری داخل اتاق سرک کشید و با دیدن بدن برهنه تهیونگ که دستگاه های زیادی بهش وصل بود چشمه اشکش جوشید: اگه... اگه زودتر رفته بودی کمکش... اگه لجبازی نمیکردی الان تهیونگ بین مرگ و زنی دست و پا نمیزد.
سیترا اهی کشید: بیا دستت رو پانسمان کنم، بعد برگرد پیشش.
..... ادامه دارد.....
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
۷.۱k
۳۰ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.