❌ اصکی ممنوع ❌ ادامه پارت قبل
خط های کوچک روی مانیتور شکل گرفتن و سینه کبود تهیونگ اروم بالا و پایین شد.
کوک حیرتزده گفت: برگشت؟!
پلکای تهیونگ لرزید و دکتر با خستگی لبخند زد: برگشت!
ـــ والـ... والری...
اولین کلمه ای که تهیونگ با صدای خش دارش گفت و والری رو به هق هق انداخت: لعنت بهت تهیونگ... من خیلی ترسیدم... هیچ وقت نمیبخشمت!
تهیونگ لبای ترک ترک شده اش رو با زبونش خیس کرد: من زنده برگشتم... حالا باید باهام ازدواج کنی، تو بهم قول دادی.
با این حرف همه بی اختیار لبخند زدن.
بعد از اون دقایق پر استرس حالا انگار یه بار سنگین از رو دوششون برداشته شده بود!
تهیونگ با دلتنگی به والری نگاه کرد و چشماش پر از اشک شد. دلش میخواست محکم بغلش کنه اما بدنش خیلی درد میکرد.
والری از سیترا و هیونجین جدا شد و نزدیک تهیونگ رفت. دستش رو محکم گرفت و روی قلبش گذاشت: ببین چجوری میزنه، داره داد میزنه بدون تو دووم نمیاره.
تهیونگ لب گزید: والریـ...
والری: هیچی نگو، فقط همینجا پیش همه قول بده دیگه هیچ وقت تنهام نمیزاری.
تهیونگ چشماشو بست و اشکاش رو گونش چکید: قسم میخورم.
چشماشو باز کرد و به چشمای ابی والری دوخت: قسم میخورم تا اخرین لحظه زندگیم از کنارت جم نخورم.
والری لبخند زد، خم شد و محکم لبای تهیونگ رو بوسید.
اون بوسه پایان گذشته تلخ و آغاز یه زندگی جدید بود!
༺پایان༻
کوک حیرتزده گفت: برگشت؟!
پلکای تهیونگ لرزید و دکتر با خستگی لبخند زد: برگشت!
ـــ والـ... والری...
اولین کلمه ای که تهیونگ با صدای خش دارش گفت و والری رو به هق هق انداخت: لعنت بهت تهیونگ... من خیلی ترسیدم... هیچ وقت نمیبخشمت!
تهیونگ لبای ترک ترک شده اش رو با زبونش خیس کرد: من زنده برگشتم... حالا باید باهام ازدواج کنی، تو بهم قول دادی.
با این حرف همه بی اختیار لبخند زدن.
بعد از اون دقایق پر استرس حالا انگار یه بار سنگین از رو دوششون برداشته شده بود!
تهیونگ با دلتنگی به والری نگاه کرد و چشماش پر از اشک شد. دلش میخواست محکم بغلش کنه اما بدنش خیلی درد میکرد.
والری از سیترا و هیونجین جدا شد و نزدیک تهیونگ رفت. دستش رو محکم گرفت و روی قلبش گذاشت: ببین چجوری میزنه، داره داد میزنه بدون تو دووم نمیاره.
تهیونگ لب گزید: والریـ...
والری: هیچی نگو، فقط همینجا پیش همه قول بده دیگه هیچ وقت تنهام نمیزاری.
تهیونگ چشماشو بست و اشکاش رو گونش چکید: قسم میخورم.
چشماشو باز کرد و به چشمای ابی والری دوخت: قسم میخورم تا اخرین لحظه زندگیم از کنارت جم نخورم.
والری لبخند زد، خم شد و محکم لبای تهیونگ رو بوسید.
اون بوسه پایان گذشته تلخ و آغاز یه زندگی جدید بود!
༺پایان༻
۵.۳k
۰۴ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.