این روزهایم در هیچ شعری
این روزهایم در هیچ شعری
خلاصه نمی شوند.
شب ها اتاقم را نور کم سوی آباژور
روشن می کند،
و من در نیمه ی تاریکش به رویاهایم
می اندیشم.
آخرین امیدم شبیه به آخرین برگ پاییزی
از شاخه ی خشک درخت
روی کاغذهای شعرم می افتد.
باد برایم لالایی می خواند،
و دیوارهای سرد در آغوشم می گیرند.
شبیه به کودکی که خواب قصه هایش
را می بیند.
شعرهای تو را می خوانم.
و در سکوت شب
اتاق کوچکم، خیال بزرگی می شود
که تو در آن دستم را گرفته ای،
و در دشتی سبز باد موهایم را می رقصاند.
برای این روزها می نویسم
و در هیچ شعری واژه ها را اندوهگین نمی کنم
زیرا میدانم این روزها می گذرند،
و در یک روز تابستانی
وقتی آفتاب جوانه های سبز گلدانم
را نوازش می کند،
تو در خانه راه می روی
و من با صدایت یادم خواهد آمد
که امروز و این روزها گذشته است.
#پگاه_دهقان
خلاصه نمی شوند.
شب ها اتاقم را نور کم سوی آباژور
روشن می کند،
و من در نیمه ی تاریکش به رویاهایم
می اندیشم.
آخرین امیدم شبیه به آخرین برگ پاییزی
از شاخه ی خشک درخت
روی کاغذهای شعرم می افتد.
باد برایم لالایی می خواند،
و دیوارهای سرد در آغوشم می گیرند.
شبیه به کودکی که خواب قصه هایش
را می بیند.
شعرهای تو را می خوانم.
و در سکوت شب
اتاق کوچکم، خیال بزرگی می شود
که تو در آن دستم را گرفته ای،
و در دشتی سبز باد موهایم را می رقصاند.
برای این روزها می نویسم
و در هیچ شعری واژه ها را اندوهگین نمی کنم
زیرا میدانم این روزها می گذرند،
و در یک روز تابستانی
وقتی آفتاب جوانه های سبز گلدانم
را نوازش می کند،
تو در خانه راه می روی
و من با صدایت یادم خواهد آمد
که امروز و این روزها گذشته است.
#پگاه_دهقان
۳۷.۶k
۳۰ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.