پارت -8-
پارت -8-
یهو حس کردم یکی دستشو گذاشت رو کمرم و گفت خوشگله چرا تنهای؟ با ترس برگشتم که بوی الکلش حالمو بد کرد داشت دوباره بهم نزدیک میشد خیلی ترسیده بودم اونجا هم چون همه الکل مصرف کرده بودن حالشون خوب نبود و صدای موزیکم گوشه ادمو کر کرد یعنی اگه جیغ هم میزدم کسی نمیشنید یهو منو رو هوا بلند کرد و انداخت رو شونه هاش و برد به یکی از اتاق های همون اطراف هرچقدر بهش مشت میزدم و جیغ داد میکردم فایده نداشت منو برد تو اتاق و محکم کوبید رو تخت که یه لحظه احساس کردم نفسم رفت یهو خودشو انداخت روم اشکام سرازیر شد خدایا خواهش میکنم نجاتم بده نزار بی ابرو بشم نمیدونم چرا اون لحظه فرم رفت پیشه اون مرتیکه جن که حتی اسمشم نمیدونم اره اون مواظبم بود اگه الان اینجا بود نمیزاشت کسی بهم اسیب بزنه!
دستش رفت سمته لباسم و کشید که بنده رو شونه ام پاره شد و جاش خیلی میسوخت از ن بیشتر از قلبم چشمامو بستم اشک میریختم که یهو حس کردم اون سنگینی از روم برداشته شد سریع چشمامو باز کردم و دیدم محکم کوبیده شد به دیوار و خورد زمین اره خودش بود بازم ازم محافظت کرد اون مرد با تعجب نگاهم میکرد انگار که مستی کاملا از سرش پریده بود یهو رو هوا معلق شد و کوبید شد به میزی که گوشه اتاق بود و دیگه تکون نخورد از خجالت و ترس خودمو بغل کرده بودم یه طرفه لباسمم چون کنده شده بود خیلی بد بود یهو جلوم ظاهر شد و پتو رو دورم پیچید و منو رو دستش بلند کرد رفتم تو بغلش میدونم دیونه شدم که بهش پناه برم اما الان واقعا بهش نیاز داشتم بغلش کردم و سرمو تو بغلش پنهون کردم چند دقیقه بعد احساس کردم رها شدم تو یه جای نرم چشمامو باز کردم تو اتاقه خودم روی تخته خوردم بودم جلوی تخت ایستاده بود گفتم باهام حرف بزن سر زنشم کن بگو من بهت گفتم نری اما تو گوش نکردی بگو... اصلا بیا منو بزن خریت کردم به حرفت گوش نکردم بغضم ترکید و اشکام سرازیر شد دستمو گذاشتم رو صورتم هق زدم دوباره بغلم کرد و کناره گوشم گفت: تو منو دوست نداری اما من همیشه مواظبتم به خاطرت هرکاری میکنم دوست دارم آیلار خانوم میدونم رابطه منو شما شدنی نیست تو ازم میترسی اما باور کن من خیلی دوست دارم
حرفاش یه جورای با التماس بود قلبمو اروم میکرد درسته منو اون اصلا مثله هم نبودیم اما بی نهایت ارومم میکرد و فکر کنم منم دوسش داشتم اما زبونم نمیچرخید که بهش بگم فقط محکم تر بغلش کردم...
با حسه نوازشه دسی رو صورتم بیدار شدم دیدم کنارم دراز کشیده و داره گونه امو نوازش میکنه یه جوره خاصی نگام میکنه وقتی فهمید بیدار شدم پیشونیمو بوسید و گفت کمکم کن خواهش میکنم کمکم کن بتونم مثله تو بشم گفتم اخه چجوری؟ گفت اگه کمکم میکنی تا بهت بگم چجوری گفتم اره معلومه که کمکت میکنم
یهو حس کردم یکی دستشو گذاشت رو کمرم و گفت خوشگله چرا تنهای؟ با ترس برگشتم که بوی الکلش حالمو بد کرد داشت دوباره بهم نزدیک میشد خیلی ترسیده بودم اونجا هم چون همه الکل مصرف کرده بودن حالشون خوب نبود و صدای موزیکم گوشه ادمو کر کرد یعنی اگه جیغ هم میزدم کسی نمیشنید یهو منو رو هوا بلند کرد و انداخت رو شونه هاش و برد به یکی از اتاق های همون اطراف هرچقدر بهش مشت میزدم و جیغ داد میکردم فایده نداشت منو برد تو اتاق و محکم کوبید رو تخت که یه لحظه احساس کردم نفسم رفت یهو خودشو انداخت روم اشکام سرازیر شد خدایا خواهش میکنم نجاتم بده نزار بی ابرو بشم نمیدونم چرا اون لحظه فرم رفت پیشه اون مرتیکه جن که حتی اسمشم نمیدونم اره اون مواظبم بود اگه الان اینجا بود نمیزاشت کسی بهم اسیب بزنه!
دستش رفت سمته لباسم و کشید که بنده رو شونه ام پاره شد و جاش خیلی میسوخت از ن بیشتر از قلبم چشمامو بستم اشک میریختم که یهو حس کردم اون سنگینی از روم برداشته شد سریع چشمامو باز کردم و دیدم محکم کوبیده شد به دیوار و خورد زمین اره خودش بود بازم ازم محافظت کرد اون مرد با تعجب نگاهم میکرد انگار که مستی کاملا از سرش پریده بود یهو رو هوا معلق شد و کوبید شد به میزی که گوشه اتاق بود و دیگه تکون نخورد از خجالت و ترس خودمو بغل کرده بودم یه طرفه لباسمم چون کنده شده بود خیلی بد بود یهو جلوم ظاهر شد و پتو رو دورم پیچید و منو رو دستش بلند کرد رفتم تو بغلش میدونم دیونه شدم که بهش پناه برم اما الان واقعا بهش نیاز داشتم بغلش کردم و سرمو تو بغلش پنهون کردم چند دقیقه بعد احساس کردم رها شدم تو یه جای نرم چشمامو باز کردم تو اتاقه خودم روی تخته خوردم بودم جلوی تخت ایستاده بود گفتم باهام حرف بزن سر زنشم کن بگو من بهت گفتم نری اما تو گوش نکردی بگو... اصلا بیا منو بزن خریت کردم به حرفت گوش نکردم بغضم ترکید و اشکام سرازیر شد دستمو گذاشتم رو صورتم هق زدم دوباره بغلم کرد و کناره گوشم گفت: تو منو دوست نداری اما من همیشه مواظبتم به خاطرت هرکاری میکنم دوست دارم آیلار خانوم میدونم رابطه منو شما شدنی نیست تو ازم میترسی اما باور کن من خیلی دوست دارم
حرفاش یه جورای با التماس بود قلبمو اروم میکرد درسته منو اون اصلا مثله هم نبودیم اما بی نهایت ارومم میکرد و فکر کنم منم دوسش داشتم اما زبونم نمیچرخید که بهش بگم فقط محکم تر بغلش کردم...
با حسه نوازشه دسی رو صورتم بیدار شدم دیدم کنارم دراز کشیده و داره گونه امو نوازش میکنه یه جوره خاصی نگام میکنه وقتی فهمید بیدار شدم پیشونیمو بوسید و گفت کمکم کن خواهش میکنم کمکم کن بتونم مثله تو بشم گفتم اخه چجوری؟ گفت اگه کمکم میکنی تا بهت بگم چجوری گفتم اره معلومه که کمکت میکنم
۱۰.۵k
۰۴ خرداد ۱۴۰۲