رفتی....و من ماندم با خانهای که نفس نمیکشد.دیوارها به رنگ سکوت درآمدهاند، پنجرهها پشت به آفتاب کردهاند.هر صبح، نبودنت را چون آینهای روبهرویم میگذارم،و هر شب، در آغوش جای خالیات به خواب میروم.