Best worng

Chapter 1
Part19
•ویو بورام•
این پسر..تنها پسری بود که مثل سگ ازش میترسیدم منی که از همه پسرا متنفر بودم..پسره که ادم میکشت عاشق شده بود اونم من..پسری از موقعی که دیدم زندگی برام فرق کرد.. باعث شد هر روز هر لحظه استرس بگیرم و گریه کنم..ولی همه چیز هیچوقت خوب پیش نمیره مثل این میمونه که دومینو رو کامل کردی وسطاش با ی ضربه همش.. همه تلاشات.. همه چیزای خوب بهم میریزه
•ویو جونگکوک•
جولیا..بورام بدترین اشتباهات زندگیم بودن شاید همیشه عاشق دخترایی میشم که خرا*بن؟ یا شاید همشون مثل همن؟ولی این یکی..خیلی.. میدونی حتی کلمه ای برای توصیفش ندارم...دیگه حتی دلم نمیاد ببینمش نمیدونم الان دوستش دارم یا نفرت...بعد اینکه کل الکل رو خوردم رفتم تو اتاقم(اگه دقت کرده باشین بورام تو اتاق جونگکوک بود) با بورام که زانو شورای بغل گرفته بود و رو تخت نشسته بود و یجا زول زده بود مواجه شدم...بی اهمیت رفتم سمت کمد لباسمو با ی شلوار ورزشی عوض کردم(بالا تنش لخته)برگشتم سمتش هنوزم زل زده بود یکجا..رفتم رو تخت و دستمو گذاشتم(بالاتر از کف دست رو چی میگن یادم؟رفف)رو سرم و چشامو بستم..درست وقتی رفتم رو تخت ترسید و از جاش پرید به خودش که اومد از جاش پاشد خاست بره بیرون اتاق که گفتم...
کوک:کجا؟
صدای لرزونم که سعی داشت بروزش نده گفت
بورام:گفتی میتونم از اینجا برم
کوک:خیلی دوست داشتی بری؟
چجوری؟ چجوری بزارم بره وقتی نمیدونم چه حسی بهش دارم
بورام:خودتون خواستید.. ارباب(کلمه ارباب رو اروم گفت ولی جونگکوک شنید)
بلند شدم رفتم نزدیکش چونشو با دستم کشیدم بالا جوری که چشاش افتاد تو چشام(چقدر خنگ شدم)
کوک:الان..شدم اربابت؟
بورام:شما ارباب من بودید..!
از کمرش گرفتم و نزدیک خودم کردم که گفتم
کوک:پس اگه این ارباب بگه بمون..میمونی؟
•ویو بورام•
چم بود؟ چش بود؟ اصلا چرا اینجوری شدم؟ دو دل بودم...اگه میرفتم کای گیرم میاورد نمیدونم چرا پیشش احساس امنیت داشتم ولی اگه میمونپم و داغون میشدم چی؟اگه میموندم و بقول خودش مثل دستمال پرتم میکرد بیرون چی؟باید فکر میکردم جوری تو چشام زل زده بود انگار مجسمه اس
بورام:باید فک..رکنم
کوک:خیلی خب چقد وقتی میخوای؟
بورام:1ماه
کوک:زیاده
بورام:خب م...
پرید وسط حرفم و گفت
کوک:دوهفته کافیه؟
بورام:خب خیل...
دوباره!
کوک:پس کافیه
دستشو از کمرو برداشت و رفت سمت تخت خوابید نگاشو داد بهم و گفت
کوک:قرارمون شد تا دوهفته فکراتو کنی و بهم بگی..تو این دو هفته هیچ رابطه و نزدیکی ای شکل نمیگیره
هوفف این باز خوب بود
اومدم برم که گفت
کوک:نشنیدی مگه..گفتم هیچ رابطه ای پس با خیال راحت بگیر بخواب
به تخت اشاره کرد که فهمیدیم منظورش اینه که کنارش بخوابم رفتم کنارش خوابیدم چشامو بستم که دیدم روم پتو انداخت نگاش کردم که گفت
کوک:من عادتمه چند دیقه تو بالکن سیگار بکشم
بورام:سرما نمیخوری..هوا یخبندونه
کوک:نگرانم نباش،تو فکر کن دارم به رابطمون فکر میکنم

بنظرتون بورام قبول میکنه؟
دیدگاه ها (۱۸)

Best worng

Best worng

Best worng

Best worng

پارت 15 رفتم داخل عمارت و رفتم بالا نمیدونم چرا این دختر برا...

𝑷𝒂𝒓𝒕 𝟕عشق مافیاویو بورام یه نفر اومد دنبالم که ببرتم تو عمار...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط