بازگشت تو پارت ١٨
#بازگشت_تو #پارت_١٨
سرمو انداختم پایین و حرفی نزدم
امیر علی گفت
-فردا ساعت١٠صبح میرسه ایران میای با هم بریم فرودگاه
+اره چرا ک ن
-مرسی نگفتی چرا اومدی شرکت؟
+هم دلم طاقت نیورد هم ی اتفاق افتاد
-چی شده
ماجرای اومدن شهرام و گفتم بهش
-عجب پیگیر این پسر
+اره مردشور ریختشو ببرن
-بریم دور دور؟
+شرکت چی؟
-امروز ک قرار کاری نداریم بمونم شرکت ک چی کلا تا شب بریم دور دور موفقی؟
+نیکی و پرسش
بلند شد سوییچ ماشینو گرفت و راه افتادیم از اتاق ک اومدیم بیرون خانم صادقی هم از اتاقش اومد بیرون اومد ب سمت ما و گفت
*اقای کاظمی توروخدا بزارین تو شرکت بمونم ب پولش احتیاج دارم
-ن خانم صادقی قبلا در موردش حرف زدیم
*توروخدا خواهش میکنم ،خانم حسینی شما ببخشید تورو خدا
رو ب امیر علی گفتم
+بزار بمونه
-نفس!!! زده تورو من بزارم بمونه
+خودش فهمیده دیگ بزار بمونه
امیر علی سکوت کرد
*میزارید بمونم؟
-چیکار میشه کرد بمون
یهو خانم صادقی بغلم کرد و شروع کرد گریه کردن و عذرخواهی و تشکر بعد از ی کمی صحبت باهاش خدافظی کردیمو رفتیم سوار ماشین شدیم
-خب کجا بریم؟
+نمیدونم
-بگو دیگ
+امممم...بریم ...پل طبیعت
-بریم
راه افتادیم تو ماشین کلی حرف زدیم گفتیمو خندیدیم
رسیدیم پیاده شدم و با امیر علی قدم زنان رفتیم برای گردش کلب عکس گرفتیم بستنی خوردیم پشمک خوردیم و کلی کار دیگ
خلاصه تا شب دور دور زدیم و ساعت٧ هم منو رسوند خونه و گفت
پس من فردا صبح ساعت٨میام دنبالت ک بریم فرودگاه
+باشه
-کاری نداری؟
+ن شب خوش
-شب خوش
ادامه در پارت ١٩ #maryam
سرمو انداختم پایین و حرفی نزدم
امیر علی گفت
-فردا ساعت١٠صبح میرسه ایران میای با هم بریم فرودگاه
+اره چرا ک ن
-مرسی نگفتی چرا اومدی شرکت؟
+هم دلم طاقت نیورد هم ی اتفاق افتاد
-چی شده
ماجرای اومدن شهرام و گفتم بهش
-عجب پیگیر این پسر
+اره مردشور ریختشو ببرن
-بریم دور دور؟
+شرکت چی؟
-امروز ک قرار کاری نداریم بمونم شرکت ک چی کلا تا شب بریم دور دور موفقی؟
+نیکی و پرسش
بلند شد سوییچ ماشینو گرفت و راه افتادیم از اتاق ک اومدیم بیرون خانم صادقی هم از اتاقش اومد بیرون اومد ب سمت ما و گفت
*اقای کاظمی توروخدا بزارین تو شرکت بمونم ب پولش احتیاج دارم
-ن خانم صادقی قبلا در موردش حرف زدیم
*توروخدا خواهش میکنم ،خانم حسینی شما ببخشید تورو خدا
رو ب امیر علی گفتم
+بزار بمونه
-نفس!!! زده تورو من بزارم بمونه
+خودش فهمیده دیگ بزار بمونه
امیر علی سکوت کرد
*میزارید بمونم؟
-چیکار میشه کرد بمون
یهو خانم صادقی بغلم کرد و شروع کرد گریه کردن و عذرخواهی و تشکر بعد از ی کمی صحبت باهاش خدافظی کردیمو رفتیم سوار ماشین شدیم
-خب کجا بریم؟
+نمیدونم
-بگو دیگ
+امممم...بریم ...پل طبیعت
-بریم
راه افتادیم تو ماشین کلی حرف زدیم گفتیمو خندیدیم
رسیدیم پیاده شدم و با امیر علی قدم زنان رفتیم برای گردش کلب عکس گرفتیم بستنی خوردیم پشمک خوردیم و کلی کار دیگ
خلاصه تا شب دور دور زدیم و ساعت٧ هم منو رسوند خونه و گفت
پس من فردا صبح ساعت٨میام دنبالت ک بریم فرودگاه
+باشه
-کاری نداری؟
+ن شب خوش
-شب خوش
ادامه در پارت ١٩ #maryam
۹.۵k
۰۱ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.