بازگشت تو پارت ١٩
#بازگشت_تو #پارت_١٩
رفتم خونه هیچکس نبود و برقا خاموش بود عجیب بود جایی برن و ب من خبر ندن
ب وسط پذیرایی رسیدم ک برقا روشن شد همه جا تزیین شده بود و تولد مبارک میخوندن
از تعجب شاخ در اوردم مگه امروز تولدمه؟ پشت سر امیر علی هم اومد تو ای کلک تو هم با اینا همدست بودی پس بگو چرا منو بردی دور دور
رفتم رو مبل نشستم بعد از تموم شدن شعر ارزو کردم
تنها ارزوم رسیدین ب امیر علی بود شمعا رو فوت کردم
نوبت ب کادو ها رسید بابا و مامانم برام لباس گرفته بودن نهال برام ی ساعت شیک گرفته بود از همه تشکر کردم ک امیر علی گفت
-پس من چی کادومو ندم؟
+ما ک با هم بودیم مگه چیزی خریدی!؟
-بله بفرما
ی باکس گل بود وسطش ی جعبه شیک
از خوشحالی جیغ میکشیدم جعبه رو باز کردم توش ی گردنبند بود ک ی پروانه ناز پلاکش بود وای خداااا +مررررسیییی
-خواهش میکنم دیگ ببخشید
نوبت ب کیک خوردن ک رسید بابام و امیر علی رفتن ی گوشه نشستن ب حرف زدن
مراسم ک تموم شد لمیر علی رفت خونه من و نهال هم رفتیم اتاق بخوابیم نهال گفت
*ای کلک ب من نمیخواستی بگی؟
+چیو
*خواستگاری امیر علی دیگ
+تو از کجا میدونی؟
*امیر علی ب بابا گفت بابام میخواد باهاتون صحبت کنه باباشم گفت فردا شب میان خواستگاری
+تو از کجا میدونی ؟
*بابا داشت ب مامان میگفت
+اخه قرار بود پس فردا بیان
تلفنم زنگ خورد امیر علی بود
-سلاااام خانوووم خواب بودی
+علیک الان باید از نهال بشنوم ک فرداشب قرار خواستگاری گزاشتین
-زنگ زدم همینو بگم ک خبرا زود رسید مقصر من نبودم بابا گفت زودتر بریم و در ضمن بابا گفت نمیخواد بیاین دنبالم سر راه کار دارمو از اینجور حرفا خواستم بگم صبح ب کارات برس نمیام دنبالت
+اععع باشه پس میام شرکت
-کجا!ن نیا من خودم نمیرم بمون ب کارات برس
+باشه
-شبت خوش
+شب بخیر
برای نهال ک تعریف کردمو گزارشات رو دادم خوابیدیم
ساعت ٣نصفه شب اس ام اس اومد
شهرام بود
*عشق بی معرفت تولدت مبارک
+ممنونم
*بازم نظرت عوض نشد؟
+توروخدا شهرام بی خیال شو فرداشب میان خواستگاری دیگ انقدر نگو عشقم و عشق قدیمی و بی معرفت
*میخوان بیان؟
+اره
دیگ پیامی ازش ندیدم یواش یواش خوابم برد
فردا صبح مامان و بابا رفتن خرید میوه و شیرینی منو نهال هم رفتیم برای خرید لباس برای خواستگاری ی کت بلند صورتی با ی شلوار سفید و ی شال سفید من خریدم و نهال هم ی لباس ساده و اما سنگین برای خودش خرید
توی راه برگشت ب امیر علی زنگ زدم اما جواب نداد حتما اونم درگیر خرید بوده منو نهال ناهارو بیرون خوردیم و غروب رفتیم خونه همه چی اماده بود خونه مرتب میوه ها شسته شیرینی ها چیده لباسامونو پوشیده بودیم ساعت۶قرار بود ک بیان اما حالا ساعت٧بود دیگ داشتم نگران میشدم هر چی بهش زنگ میزدم جواب نمیداد
رفتم خونه هیچکس نبود و برقا خاموش بود عجیب بود جایی برن و ب من خبر ندن
ب وسط پذیرایی رسیدم ک برقا روشن شد همه جا تزیین شده بود و تولد مبارک میخوندن
از تعجب شاخ در اوردم مگه امروز تولدمه؟ پشت سر امیر علی هم اومد تو ای کلک تو هم با اینا همدست بودی پس بگو چرا منو بردی دور دور
رفتم رو مبل نشستم بعد از تموم شدن شعر ارزو کردم
تنها ارزوم رسیدین ب امیر علی بود شمعا رو فوت کردم
نوبت ب کادو ها رسید بابا و مامانم برام لباس گرفته بودن نهال برام ی ساعت شیک گرفته بود از همه تشکر کردم ک امیر علی گفت
-پس من چی کادومو ندم؟
+ما ک با هم بودیم مگه چیزی خریدی!؟
-بله بفرما
ی باکس گل بود وسطش ی جعبه شیک
از خوشحالی جیغ میکشیدم جعبه رو باز کردم توش ی گردنبند بود ک ی پروانه ناز پلاکش بود وای خداااا +مررررسیییی
-خواهش میکنم دیگ ببخشید
نوبت ب کیک خوردن ک رسید بابام و امیر علی رفتن ی گوشه نشستن ب حرف زدن
مراسم ک تموم شد لمیر علی رفت خونه من و نهال هم رفتیم اتاق بخوابیم نهال گفت
*ای کلک ب من نمیخواستی بگی؟
+چیو
*خواستگاری امیر علی دیگ
+تو از کجا میدونی؟
*امیر علی ب بابا گفت بابام میخواد باهاتون صحبت کنه باباشم گفت فردا شب میان خواستگاری
+تو از کجا میدونی ؟
*بابا داشت ب مامان میگفت
+اخه قرار بود پس فردا بیان
تلفنم زنگ خورد امیر علی بود
-سلاااام خانوووم خواب بودی
+علیک الان باید از نهال بشنوم ک فرداشب قرار خواستگاری گزاشتین
-زنگ زدم همینو بگم ک خبرا زود رسید مقصر من نبودم بابا گفت زودتر بریم و در ضمن بابا گفت نمیخواد بیاین دنبالم سر راه کار دارمو از اینجور حرفا خواستم بگم صبح ب کارات برس نمیام دنبالت
+اععع باشه پس میام شرکت
-کجا!ن نیا من خودم نمیرم بمون ب کارات برس
+باشه
-شبت خوش
+شب بخیر
برای نهال ک تعریف کردمو گزارشات رو دادم خوابیدیم
ساعت ٣نصفه شب اس ام اس اومد
شهرام بود
*عشق بی معرفت تولدت مبارک
+ممنونم
*بازم نظرت عوض نشد؟
+توروخدا شهرام بی خیال شو فرداشب میان خواستگاری دیگ انقدر نگو عشقم و عشق قدیمی و بی معرفت
*میخوان بیان؟
+اره
دیگ پیامی ازش ندیدم یواش یواش خوابم برد
فردا صبح مامان و بابا رفتن خرید میوه و شیرینی منو نهال هم رفتیم برای خرید لباس برای خواستگاری ی کت بلند صورتی با ی شلوار سفید و ی شال سفید من خریدم و نهال هم ی لباس ساده و اما سنگین برای خودش خرید
توی راه برگشت ب امیر علی زنگ زدم اما جواب نداد حتما اونم درگیر خرید بوده منو نهال ناهارو بیرون خوردیم و غروب رفتیم خونه همه چی اماده بود خونه مرتب میوه ها شسته شیرینی ها چیده لباسامونو پوشیده بودیم ساعت۶قرار بود ک بیان اما حالا ساعت٧بود دیگ داشتم نگران میشدم هر چی بهش زنگ میزدم جواب نمیداد
۱۱.۰k
۰۱ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.