بازگشت تو پارت ٢٠
#بازگشت_تو #پارت_٢٠
دیگه داشتم نگران میشدم چشمام پر اشک شده بود انقدر ناراحتی تو چهره ام واضح بود ک کسی جرعت حرف زدن نداشت ساعت٧:٣٠شد خدایا یعنی چی شده جا زده؟ن ن امکان نداره شاید تو ترافیک موندنو گوشیشو جا گزاشته عقربه ها سریع تر از اون چیزی ک باید بود حرکت میکردن حالا ساعت ٨بود و من ١٠٠تا تماس با امیرعلی داشتم تلفنم زنگ خورد ی شماره ناشناس اشکمو پاک کردم
+الو؟
-الو سلام دخترم
+سلام ببخشید شما
-من بابای امیر علیم
ضربان قلبم شدید تر شده بود و بیشتر نگران شده بودم
+اه بله ببخشید نشناختم خوبید
-مرسی دخترم ....امممم ...ببخشید مزاحمت شدم
+مراحمید بفرمایید
-خواستم ازت بپرسم از......ام...امیر علی خبر داری؟باهات تماس داشته؟
یهو زدم زیر گریه و پرسیدم
+توروخدا خبری شده؟اتفاقی افتاده از صبح تاحالا جواب نلفنمو نمیده
-دخترم گریه نکن منم بهش زنگ میزنم جواب نمیده پیداش میشه گوشیو بده بابا ازش عذرخواهی کنم
+خدافظ
-خدافظ
گوشیو دادم ب بابا و فقط گریه میکردم نهال بغلم کرد و مامانم بهم اب قند داد بعد از اینکه تلفن بابا تموم شد بابا و مامان رفتن ی گوشه ک بابا براش بگه چی شده رفتم اتاقمو لباسای خواستگاریو در اوردم یعنی امیر علی جا زده نکنه!؟ن امکان نداره مگه میشه....
نکنه بخاطر شهرام رفته کنار بلند داد زدم لعنت ب این شک و تردیدا
نهال در اتاق و باز کرد با دیدنش زدم زیر گریه نهال اومد جلو بغلم کرد
-ابجی نفس فدات بشم گریه نکن همه چیز درست میشه
+نکنه بخاطر شهرام کشیده کنار نکنه جا زده ......اخه اون منو خیلی دوست داشت مگه میشه ک الان بزاره بره
-نفس امکان نداره بره اون عاشق توعه بجای گریه کردن فردا صبح منو تو باهم میریم دنبال امیر علی بالاخره سر نخی پیدا میشه هم من هم تو خوب میدونیم ک امیر علی پسر نیست ک جا بزنه قطعا اتفاقی براش افتاده
حرفای نهال ارومم کرد حالا دیگ گریه نمیکردم اون شب تا صبح بشه منو نهال خوابمون نبرد و احتمالات و بررسی میکردیم تا اینکه ۵صبح خوابمون برد ساعت گزاشتیم ک ۶:٣٠بیدار شیم صبح بیدار شدیمو صبحونه خوردیمو کاری ک میخواستیم بکنیمو ب مامان و بابا گفتیم اونا هم موافقت کردن و دقیقا چیزیو ک ما ب نتیجه رسیدیم اونا هم رسیدن تنیجه این بود ک نمیتونه جا زده باشه بابا هم سوییچ ماشینشو داد ک مجبور نباشیم پیاده بریم یا تاکسی بگیریم از خونه اومدیم بیرون
ادامه در پارت٢١ #maryam
دیگه داشتم نگران میشدم چشمام پر اشک شده بود انقدر ناراحتی تو چهره ام واضح بود ک کسی جرعت حرف زدن نداشت ساعت٧:٣٠شد خدایا یعنی چی شده جا زده؟ن ن امکان نداره شاید تو ترافیک موندنو گوشیشو جا گزاشته عقربه ها سریع تر از اون چیزی ک باید بود حرکت میکردن حالا ساعت ٨بود و من ١٠٠تا تماس با امیرعلی داشتم تلفنم زنگ خورد ی شماره ناشناس اشکمو پاک کردم
+الو؟
-الو سلام دخترم
+سلام ببخشید شما
-من بابای امیر علیم
ضربان قلبم شدید تر شده بود و بیشتر نگران شده بودم
+اه بله ببخشید نشناختم خوبید
-مرسی دخترم ....امممم ...ببخشید مزاحمت شدم
+مراحمید بفرمایید
-خواستم ازت بپرسم از......ام...امیر علی خبر داری؟باهات تماس داشته؟
یهو زدم زیر گریه و پرسیدم
+توروخدا خبری شده؟اتفاقی افتاده از صبح تاحالا جواب نلفنمو نمیده
-دخترم گریه نکن منم بهش زنگ میزنم جواب نمیده پیداش میشه گوشیو بده بابا ازش عذرخواهی کنم
+خدافظ
-خدافظ
گوشیو دادم ب بابا و فقط گریه میکردم نهال بغلم کرد و مامانم بهم اب قند داد بعد از اینکه تلفن بابا تموم شد بابا و مامان رفتن ی گوشه ک بابا براش بگه چی شده رفتم اتاقمو لباسای خواستگاریو در اوردم یعنی امیر علی جا زده نکنه!؟ن امکان نداره مگه میشه....
نکنه بخاطر شهرام رفته کنار بلند داد زدم لعنت ب این شک و تردیدا
نهال در اتاق و باز کرد با دیدنش زدم زیر گریه نهال اومد جلو بغلم کرد
-ابجی نفس فدات بشم گریه نکن همه چیز درست میشه
+نکنه بخاطر شهرام کشیده کنار نکنه جا زده ......اخه اون منو خیلی دوست داشت مگه میشه ک الان بزاره بره
-نفس امکان نداره بره اون عاشق توعه بجای گریه کردن فردا صبح منو تو باهم میریم دنبال امیر علی بالاخره سر نخی پیدا میشه هم من هم تو خوب میدونیم ک امیر علی پسر نیست ک جا بزنه قطعا اتفاقی براش افتاده
حرفای نهال ارومم کرد حالا دیگ گریه نمیکردم اون شب تا صبح بشه منو نهال خوابمون نبرد و احتمالات و بررسی میکردیم تا اینکه ۵صبح خوابمون برد ساعت گزاشتیم ک ۶:٣٠بیدار شیم صبح بیدار شدیمو صبحونه خوردیمو کاری ک میخواستیم بکنیمو ب مامان و بابا گفتیم اونا هم موافقت کردن و دقیقا چیزیو ک ما ب نتیجه رسیدیم اونا هم رسیدن تنیجه این بود ک نمیتونه جا زده باشه بابا هم سوییچ ماشینشو داد ک مجبور نباشیم پیاده بریم یا تاکسی بگیریم از خونه اومدیم بیرون
ادامه در پارت٢١ #maryam
۱۶.۱k
۰۲ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.