بازگشت تو پارت ١٧
#بازگشت_تو #پارت_١٧
اومدم پایین گفتم
+زهر مار چیه صداتو انداختی تو سرت داد میزنی چی داشتی میگفتی ها؟
وقتی دستمو سرمو دید اومد سمتم ک دستمو بگیره
دستمو کشیدم عقبو گفتم
+برو عقب
رفت عقب و گفت
-دستت سرت چی شده
+هر چی ب تو ربطی نداره
چی داشتی میگفتی ؟ امیر علی ب
درد من نمیخوره
-چ ب اسم کوچیک صداش میزنه
+بله ک ب اسم کوچیک صداش میزنم اولا امیر علی درمون منه تو درد منی دوما خیلی رو داری ک اول میزنیش بعد میای خونه ما سوما برو از خونه بیرون وگرنه من میدونم با تو
-باشه میرم ولی اینو بدون هم تو بد میبینی هم امیر علی جونتون
از خونه رفت رو مبل نشستم ب ساعت نگاه کردم ی ضرب پریدم و رفتم ک لباس بیرونمو بپوشم وقتی پوشیدمو داشتم از در میرفتم بیرون بابام گفت
نفس کجا؟
+دارم میرم شرکت
-اخه تو ک نباید بری
+ن بابا مشکلی نیس خدافظ
سریع ی دربست گرفتم و رفتم شرکت از پله ها بالا رفتم تو راه پله صدای اقای فرهادی اومد ک ب خانم صادقی گفت
مدیریت کارتون داره
با شنیدن این حرف فضولیم گل کردو سریع تر رفتم بالا صدای بسته شدن در اومد منم دیگ تقریبا رسیده بودم دوقدمی در بودم باشنیدن صدای امیر علی همونجا وایستادم
-در مورد اتفاق دیشب خودتون توضیح بدین چرا؟
*نمیدونم در مورد چی حرف میزنی
-خوب میدونی
داد زد و گفت
-چرااااا
*راستش من بهتون علاقه مندم و میخواستم اونو از یر راهم بردارم
-اونی ک میخوای از سر راه برش داری عشق منه اونی ک میخوای از سر راه برش داری عمر منه اون تنها اون تنها دلیل زندگی منه چرا نمیفهمی
*چی؟
-راحت تر بگم اون نامزدمه
باشنیدن این حرفشدس و پاهام شل شد
امیر علی گفت
-حالا برو بیرون اخرااااج
خانم صادقی در رو باز کرد چشم تو چشم من شد و سرشو انداخت پایین و رفت
امیر علی پشت ب در رو ب میزش ایستاده بود و بی صدا گریه میکرد اینو از شونه هایی ک تکون میخورد اشکی ک میریخت روی میز فهمیدم گفتم
نبینم اشکتو شونه های لرزون تو
سریع اشکشو پاک کردو برگشت
-تو اینجا چی کار میکنی
رفتم جلو
+نبینم اشکتو
ی دستمال کاغذی گرفتم و دادم بهش
+اشکتو پاک کن
چند دقیقه ای هیچ کس حرف نزد حال امیر علی ک خوب شد گفت
-بابا فردا میخواد بیاد ایران
+اع جدی خب خداروشکر
-بهش درمورد تو گفتم گفت ک بیاد ایران پس فردا واسه خواستگاری میاد
سرمو انداختم پایین و حرفی نزدم
ادامه در پارت ١٨ #maryam
اومدم پایین گفتم
+زهر مار چیه صداتو انداختی تو سرت داد میزنی چی داشتی میگفتی ها؟
وقتی دستمو سرمو دید اومد سمتم ک دستمو بگیره
دستمو کشیدم عقبو گفتم
+برو عقب
رفت عقب و گفت
-دستت سرت چی شده
+هر چی ب تو ربطی نداره
چی داشتی میگفتی ؟ امیر علی ب
درد من نمیخوره
-چ ب اسم کوچیک صداش میزنه
+بله ک ب اسم کوچیک صداش میزنم اولا امیر علی درمون منه تو درد منی دوما خیلی رو داری ک اول میزنیش بعد میای خونه ما سوما برو از خونه بیرون وگرنه من میدونم با تو
-باشه میرم ولی اینو بدون هم تو بد میبینی هم امیر علی جونتون
از خونه رفت رو مبل نشستم ب ساعت نگاه کردم ی ضرب پریدم و رفتم ک لباس بیرونمو بپوشم وقتی پوشیدمو داشتم از در میرفتم بیرون بابام گفت
نفس کجا؟
+دارم میرم شرکت
-اخه تو ک نباید بری
+ن بابا مشکلی نیس خدافظ
سریع ی دربست گرفتم و رفتم شرکت از پله ها بالا رفتم تو راه پله صدای اقای فرهادی اومد ک ب خانم صادقی گفت
مدیریت کارتون داره
با شنیدن این حرف فضولیم گل کردو سریع تر رفتم بالا صدای بسته شدن در اومد منم دیگ تقریبا رسیده بودم دوقدمی در بودم باشنیدن صدای امیر علی همونجا وایستادم
-در مورد اتفاق دیشب خودتون توضیح بدین چرا؟
*نمیدونم در مورد چی حرف میزنی
-خوب میدونی
داد زد و گفت
-چرااااا
*راستش من بهتون علاقه مندم و میخواستم اونو از یر راهم بردارم
-اونی ک میخوای از سر راه برش داری عشق منه اونی ک میخوای از سر راه برش داری عمر منه اون تنها اون تنها دلیل زندگی منه چرا نمیفهمی
*چی؟
-راحت تر بگم اون نامزدمه
باشنیدن این حرفشدس و پاهام شل شد
امیر علی گفت
-حالا برو بیرون اخرااااج
خانم صادقی در رو باز کرد چشم تو چشم من شد و سرشو انداخت پایین و رفت
امیر علی پشت ب در رو ب میزش ایستاده بود و بی صدا گریه میکرد اینو از شونه هایی ک تکون میخورد اشکی ک میریخت روی میز فهمیدم گفتم
نبینم اشکتو شونه های لرزون تو
سریع اشکشو پاک کردو برگشت
-تو اینجا چی کار میکنی
رفتم جلو
+نبینم اشکتو
ی دستمال کاغذی گرفتم و دادم بهش
+اشکتو پاک کن
چند دقیقه ای هیچ کس حرف نزد حال امیر علی ک خوب شد گفت
-بابا فردا میخواد بیاد ایران
+اع جدی خب خداروشکر
-بهش درمورد تو گفتم گفت ک بیاد ایران پس فردا واسه خواستگاری میاد
سرمو انداختم پایین و حرفی نزدم
ادامه در پارت ١٨ #maryam
۱۶.۲k
۳۱ خرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.