• Wild rose cabaret •
• Wild rose cabaret •
#part102
#paniz
رضا: اخخ دستت درد نکنه خیلی خوشمزه بود
سری تکون دادم و ظرفا رو تو سینگ گذاشتم
_دستت چطوره
نگاهی بهش کرد و گفت
رضا: خوبه بر من ، بیار بر تو رو پانسمان کنم الان ۱ ساعت دیگه بچها میان نمیشه
_باشه پس بزار طرفا رو من بشورم بیام
رضا _من میشورم تو بیا
از آشپزخونه رفت بیرون منم دستام رو شستم
نشستم رو مبل که با وسايل ها اومد کنار نشست
_بر خودت رو عوض کردی
رضا : نه دیگه چسب زخم میزنم اونقدرام دیگه عمیق نیست ، بده بالا
دامنم رو بالا کشیدم
چسب و باند قبلی رو کند تا پانسمان رو شروع کنه
_یه چیزی بپرسم
مشکوک نگام کرد
رضا: بله بپرس
لبخندی زدم
_خب قرار بود اون فاجعه رو برام توضیح بدی
تک خنده ای کردی سری به تاسف تکون داد
_چیه خب قرار بود برام بگی منم که فضول نیستم ، یکم کنجکاو بودم
رضا: مطمئنی یکم کنجکاو بودی؟؟
_خب حالا
رضا: یکم دعوا کردیم
با هیجان لب زدم
_با کی با اون نگاره ، کیا بودن ، چی گف ، چه حالی شد ، اصن چیزی از من گفت؟؟
چسب مخصوص زخما رو بهم زد
دستاش رو بالا آورد
رضا: چته دختر چقدر عجله داشتی
_بگو دیگه مردم بگو
رضا: دعوا شداا ، دعوا چیه غوغا به پا شد دیگه داییم کم مونده بود خودشو بهم بندازه
_دیگه..
رضا: وایسا ...آره خلاصه یکم بحثکردیم که آخر نگار خودشو انداخت وسط کلی بهت بدو بیراه گفت حالا بگو بعدش چیشد
انگارکه فیلم میدیدم
_خب چیشده بگو دیگه
لبخندی زد و ابرویی بالا انداخت
رضا: خانم جون گف...
مشتی به بازوش زدم که ادامه داد
رضا : باشه میگم وحشی نشو خانم جون گف حق ندادی درمورد تک عروسم اینجوری حرف بزنین
هیجان زده جیغی کشیدم
_وای باورم نمیشه الان اون با ماست و خانم جون برگه برنده ی ما عه آره بگو دیگه
رضا: دقیقن ، پاشو لباست عوض الان میان
از جام بلند شدم
_باشه پس کلا اشپزخونه رو تمیز کن
بهت زده نگام کرد
رضا: شوخی میکنی
نچی کردم و رفتم اتاقی که چمدونم بود یه ساحلی بند دار آبی پوشیدم که کمرش کش داشت که به نمایش میذاشت
تن کردم و صندل های راحتیم رو پوشیدم و موهام رو شونه ای کردم
بر رضا هم یه تیشرت سفیدی گذاشتم کنار با شلوار گرم کن مشکیش
جمع و جور کردم اومدم بیرون و رفتم پیشش تقریبا کل کارا رو انجام داده بود
_برو توام لباست عوض کن بقیه اش با من
از خدا خواسته فرار کرد
_نچ نچ بی تربیت رو نگا کن
داد زد
رضا : شنیدمااا
منم داد زدم
_گفتم که بشنوی بی عضو
دستمال رو گذاشت رو کابینت که زنگ خورد
آیفون رو باز کردم و درم همینطور
منتظر موندم تا بیان اول دیانا اومد که سریع بغلش کردم
_دلم برات تنگ شده بود .....
#panleo
#mehrshad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
#part102
#paniz
رضا: اخخ دستت درد نکنه خیلی خوشمزه بود
سری تکون دادم و ظرفا رو تو سینگ گذاشتم
_دستت چطوره
نگاهی بهش کرد و گفت
رضا: خوبه بر من ، بیار بر تو رو پانسمان کنم الان ۱ ساعت دیگه بچها میان نمیشه
_باشه پس بزار طرفا رو من بشورم بیام
رضا _من میشورم تو بیا
از آشپزخونه رفت بیرون منم دستام رو شستم
نشستم رو مبل که با وسايل ها اومد کنار نشست
_بر خودت رو عوض کردی
رضا : نه دیگه چسب زخم میزنم اونقدرام دیگه عمیق نیست ، بده بالا
دامنم رو بالا کشیدم
چسب و باند قبلی رو کند تا پانسمان رو شروع کنه
_یه چیزی بپرسم
مشکوک نگام کرد
رضا: بله بپرس
لبخندی زدم
_خب قرار بود اون فاجعه رو برام توضیح بدی
تک خنده ای کردی سری به تاسف تکون داد
_چیه خب قرار بود برام بگی منم که فضول نیستم ، یکم کنجکاو بودم
رضا: مطمئنی یکم کنجکاو بودی؟؟
_خب حالا
رضا: یکم دعوا کردیم
با هیجان لب زدم
_با کی با اون نگاره ، کیا بودن ، چی گف ، چه حالی شد ، اصن چیزی از من گفت؟؟
چسب مخصوص زخما رو بهم زد
دستاش رو بالا آورد
رضا: چته دختر چقدر عجله داشتی
_بگو دیگه مردم بگو
رضا: دعوا شداا ، دعوا چیه غوغا به پا شد دیگه داییم کم مونده بود خودشو بهم بندازه
_دیگه..
رضا: وایسا ...آره خلاصه یکم بحثکردیم که آخر نگار خودشو انداخت وسط کلی بهت بدو بیراه گفت حالا بگو بعدش چیشد
انگارکه فیلم میدیدم
_خب چیشده بگو دیگه
لبخندی زد و ابرویی بالا انداخت
رضا: خانم جون گف...
مشتی به بازوش زدم که ادامه داد
رضا : باشه میگم وحشی نشو خانم جون گف حق ندادی درمورد تک عروسم اینجوری حرف بزنین
هیجان زده جیغی کشیدم
_وای باورم نمیشه الان اون با ماست و خانم جون برگه برنده ی ما عه آره بگو دیگه
رضا: دقیقن ، پاشو لباست عوض الان میان
از جام بلند شدم
_باشه پس کلا اشپزخونه رو تمیز کن
بهت زده نگام کرد
رضا: شوخی میکنی
نچی کردم و رفتم اتاقی که چمدونم بود یه ساحلی بند دار آبی پوشیدم که کمرش کش داشت که به نمایش میذاشت
تن کردم و صندل های راحتیم رو پوشیدم و موهام رو شونه ای کردم
بر رضا هم یه تیشرت سفیدی گذاشتم کنار با شلوار گرم کن مشکیش
جمع و جور کردم اومدم بیرون و رفتم پیشش تقریبا کل کارا رو انجام داده بود
_برو توام لباست عوض کن بقیه اش با من
از خدا خواسته فرار کرد
_نچ نچ بی تربیت رو نگا کن
داد زد
رضا : شنیدمااا
منم داد زدم
_گفتم که بشنوی بی عضو
دستمال رو گذاشت رو کابینت که زنگ خورد
آیفون رو باز کردم و درم همینطور
منتظر موندم تا بیان اول دیانا اومد که سریع بغلش کردم
_دلم برات تنگ شده بود .....
#panleo
#mehrshad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
۵.۴k
۲۵ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.