• Wild rose cabaret •
• Wild rose cabaret •
#part101
#paniz
گیج خواب چشام رو باز کردم و دستی کشیدم به خودم
_ این خواب که ، اصن ساعت چنده ؟
گوشیم رو از میز برداشتم و خمیازه ای کشیدم
ساعت ۲ بود بدجور گشنم شده بود
پس وقت تلف نکردم بلند شدم رفتم آشپزخونه
نگاهی به يخچال کردم چیزی زیادی نبود پس باید میرفتم خرید
وسیله هام که اینجا بودن سریع یه دامن کلوش دار بلند پوشیدم یه تاپ و کت جین همینطور
باید لباس آزادانه میپوشیدم تا اذیتم نکنه
کارتم و سوئيچ ماشین رو برداشتم رفتم تا خرید کنم
از فروشگاه خرید کردم چون شب بچها میومدن پس زیاد خرید کردم
ماشالله هر چی به دستم میومد برداشتم وقتی حساب کردم
دو نفرم کمکم کردن تا به ماشین ببرم
درو ماشین بستم
تشکری ازشون کردم سوار شدم و راه افتادم
سوزش پام شروع شده بود
سر راه از داروخونه پماد و وسایل پانسمان گرفتم
و رفتم خونه ماشین رو پارک کردم
نصف وسایل ها رو بزور تو دستام جا کردم بردم خونه
تا درو باز کردم عین وحشی ها غرش کرد
رضا: کجا بودی تو هانن؟ چرا جواب گوشیت رو نمیدی
بی اهمیت وارد آشپزخونه شدم که دنبالم اومد
_چته وحشی رفتم خرید کردم به جای اینکه بپری به من یه نگاه کن گوشیم تو شارژه
وسایل گذاشتم تا دوباره برم بقیه اش رو بیارم که جلوم گرفت
رضا: من وحشی ام کی به کی میگه ، نمیتونستی بیدارم کنی با هم بریم
چشم تو حدقه چرخوندم
_خسته بودی گذاشتم بخوابی
پسش زدم و رفتم بقیه وسایل ها بردارم و آوردم خونه
تکیه داده بود به دیوار و پاهاش رو ضرب گرفته بود
_چیزی نشده که رفتم اومدم
نگاهی بهم کرد
رضا: چخبر این همه خرید کردی
کتم درآوردم
_فکر کنم یادت رفته بچها هم قرار بیان شب
رضا: یادم نرفته ولی نیاز نبود این همه
_حالا من خریدم
رضا: چیکار کنم خب
لبخند شیطانی زدم دست به کمر شدم
_برو ریخته پاش های سالن جمع کن بیا بهت بگم
باشه ای گف و رفت بیرون
_برو دارم برات
وسایل ها رو جابجا کردم و مشغول پختن غذا شدم
اول دسر ها و سالاد ها رو درست کردم با موهیتو
کارام که تموم شد یه شامی واسه خودمون گذاشتم
رضا وارد شد
رضا: چی گذاشتی که دارم میمیرم انگار مواد بهم نرسیده
خنده ای کردم
_الان آماده میشه بیا بشین
نشست رو صندلی میز ناهارخوری با انگشت ریتم میزد
چند نوع غذا گذاشته بود که چشمش خورد به اونا
رضا: همهی اونا و الان میخوریم
لبخندی زدم
_نه شکمو اونا واسه مهمونا س ب ما اینی که تو ماهیتابه اس
رضا : همش اونا میخورن که ، خیلی براشون غذا درست کردی میخوای کنسل کنیم خودمون بخوریم
_یعنی انقد گشنته
عاجزانه لب زد
رضا: خيلي
_بشقاب ها رو بیار الان میارم نمیری
دستام رو شست .....
#panleo
#mehrshad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
#part101
#paniz
گیج خواب چشام رو باز کردم و دستی کشیدم به خودم
_ این خواب که ، اصن ساعت چنده ؟
گوشیم رو از میز برداشتم و خمیازه ای کشیدم
ساعت ۲ بود بدجور گشنم شده بود
پس وقت تلف نکردم بلند شدم رفتم آشپزخونه
نگاهی به يخچال کردم چیزی زیادی نبود پس باید میرفتم خرید
وسیله هام که اینجا بودن سریع یه دامن کلوش دار بلند پوشیدم یه تاپ و کت جین همینطور
باید لباس آزادانه میپوشیدم تا اذیتم نکنه
کارتم و سوئيچ ماشین رو برداشتم رفتم تا خرید کنم
از فروشگاه خرید کردم چون شب بچها میومدن پس زیاد خرید کردم
ماشالله هر چی به دستم میومد برداشتم وقتی حساب کردم
دو نفرم کمکم کردن تا به ماشین ببرم
درو ماشین بستم
تشکری ازشون کردم سوار شدم و راه افتادم
سوزش پام شروع شده بود
سر راه از داروخونه پماد و وسایل پانسمان گرفتم
و رفتم خونه ماشین رو پارک کردم
نصف وسایل ها رو بزور تو دستام جا کردم بردم خونه
تا درو باز کردم عین وحشی ها غرش کرد
رضا: کجا بودی تو هانن؟ چرا جواب گوشیت رو نمیدی
بی اهمیت وارد آشپزخونه شدم که دنبالم اومد
_چته وحشی رفتم خرید کردم به جای اینکه بپری به من یه نگاه کن گوشیم تو شارژه
وسایل گذاشتم تا دوباره برم بقیه اش رو بیارم که جلوم گرفت
رضا: من وحشی ام کی به کی میگه ، نمیتونستی بیدارم کنی با هم بریم
چشم تو حدقه چرخوندم
_خسته بودی گذاشتم بخوابی
پسش زدم و رفتم بقیه وسایل ها بردارم و آوردم خونه
تکیه داده بود به دیوار و پاهاش رو ضرب گرفته بود
_چیزی نشده که رفتم اومدم
نگاهی بهم کرد
رضا: چخبر این همه خرید کردی
کتم درآوردم
_فکر کنم یادت رفته بچها هم قرار بیان شب
رضا: یادم نرفته ولی نیاز نبود این همه
_حالا من خریدم
رضا: چیکار کنم خب
لبخند شیطانی زدم دست به کمر شدم
_برو ریخته پاش های سالن جمع کن بیا بهت بگم
باشه ای گف و رفت بیرون
_برو دارم برات
وسایل ها رو جابجا کردم و مشغول پختن غذا شدم
اول دسر ها و سالاد ها رو درست کردم با موهیتو
کارام که تموم شد یه شامی واسه خودمون گذاشتم
رضا وارد شد
رضا: چی گذاشتی که دارم میمیرم انگار مواد بهم نرسیده
خنده ای کردم
_الان آماده میشه بیا بشین
نشست رو صندلی میز ناهارخوری با انگشت ریتم میزد
چند نوع غذا گذاشته بود که چشمش خورد به اونا
رضا: همهی اونا و الان میخوریم
لبخندی زدم
_نه شکمو اونا واسه مهمونا س ب ما اینی که تو ماهیتابه اس
رضا : همش اونا میخورن که ، خیلی براشون غذا درست کردی میخوای کنسل کنیم خودمون بخوریم
_یعنی انقد گشنته
عاجزانه لب زد
رضا: خيلي
_بشقاب ها رو بیار الان میارم نمیری
دستام رو شست .....
#panleo
#mehrshad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
۵.۹k
۲۳ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.