• Wild rose cabaret •
• Wild rose cabaret •
#part104
#diyana
ناهار خورده کنار مینه جون و دایی اینا نشستم
_خب چیشد شاهرخ خان میترا اینا هم میان
شاهرخ: آره ۱ . ۲ ساعت دیگه پرواز دارن
مینه: کاشکی میومدن بر عروسی نه
_دیدی که خاله نشد ولی عيب نداره
زندایی: پاشین بریم یه دوری بزنیم بعد هم میریم دنبالشون
_آره حق با زندایی اصن ما نرفتیم یه بیرون دوری بزنیم
با تایید دایی آماده شدیم رفتیم بیرون
کل استانبول پیاده گشتیم عجیب
پیاده روی بهم چسبیده بود
رفتیم پارک خلوتی که پرنده ها میومدن نشستیم دور هم
حرف زدیم بعد سالها
گوشیم به صدا اومد از جیبم درآوردم
ارسلان بود
ازشون کمی دور شدم و به راه رفتن ادامه دادم
_ جونم زنگ زدی
ارسلان: میگی زنگ نزنم جونم
_نه عزیزم شما زنگ بزن ، چطوری کجایی؟
ارسلان : کارم تموم شده دارم میرم پیش مامانم گفتم زنگ بزنم خبری ازت نیست تو خوبی
با ناز گفتم
_اومم میگم ارسلان
ارسلان: جونِ دلم
_میخواستم همینو بشنوم دلم برات تنگ شده
خنده ی کوتاهی کرد
ارسلان: شب ببینمت
کلافه گفتم
_مهمون دارم نمیشه
ارسلان:عیب نداره مهمون ها رفتن بهم زنگ بزنم باشه
_باشه می..
خاله بلند صدام زد
ارسلان: برو کارت دارن عشقم بهت زنگ میزنم
_باشه فعلا
ارسلان: فعلا عزیزم
گوشی رو قطع کردم رفتم پیششون
_چیشده
زندایی: میترا و مانی اومدن بریم دنبالشون
_آره بیاین الان ون میگیریم میریم فرودگاه
شاهرخ: بریم عزیزم بیا دیانا
دایی دستش رو باز کرد یه سمت من یه سمت زندایی
واقعا همه یکی از این دایی ها میخواد
* * * * * * * *
_بردار عزیزم
میترا: دستت درد نکنه
سینی خالی رو گذاشتم رو میز کنار میترا نشستم
_حالا جنسیتش چیه
مانی: حدس بزن دختر خاله
_اذیت نکن مانی بگین دیگه
میترا موهاش رو پشت گوش زد
میترا : یکم فکر کن ببین چی بهم میاد دختر یا پسر
زل زده به جفتشون بودم کمی تردید داشتم ولی دلم زدم به دریا گفتم
_دختره...دختره دیگه بگین دیگه
مانی پا رو پل انداخت
میترا : ازت انتظار نداشتماا پسر قشنگمه بابا همدم مامانشه
دست به دهن نگاشون کردم
_واقعا که میترا چرا آدم اذیت میکنی از اول بگو دیگه قدمش رو چشای عمه جونش اخخ
میترا: میتونستی خاله هم بشیا
_حالا هر چی فعلا که عمه اش هم پانیذ بفهمه غوغا میکنه فعلا که عمه ام بذار تجربه خاله شدن رو بذار رو پای اونا
شربت پرید تو گلوی مانی که به سرفه افتاد
و دایی چند تا پشتش کوبید
شاهرخ: چه خبر دایی جان یکم آروم بخور دیگه خفه نشی
میترا: بابا جون الان اگه اون خفه نشه تو دنده هاشو میشکنی
شاهرخ: اگه مت نبودم که مرده بود
مانی: باشه دایی مرسی کمرم رو شکوندی
دایی سری به تاسف تکون داد و مانی روبه من کرد.....
#panleo
#mehrshad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
#part104
#diyana
ناهار خورده کنار مینه جون و دایی اینا نشستم
_خب چیشد شاهرخ خان میترا اینا هم میان
شاهرخ: آره ۱ . ۲ ساعت دیگه پرواز دارن
مینه: کاشکی میومدن بر عروسی نه
_دیدی که خاله نشد ولی عيب نداره
زندایی: پاشین بریم یه دوری بزنیم بعد هم میریم دنبالشون
_آره حق با زندایی اصن ما نرفتیم یه بیرون دوری بزنیم
با تایید دایی آماده شدیم رفتیم بیرون
کل استانبول پیاده گشتیم عجیب
پیاده روی بهم چسبیده بود
رفتیم پارک خلوتی که پرنده ها میومدن نشستیم دور هم
حرف زدیم بعد سالها
گوشیم به صدا اومد از جیبم درآوردم
ارسلان بود
ازشون کمی دور شدم و به راه رفتن ادامه دادم
_ جونم زنگ زدی
ارسلان: میگی زنگ نزنم جونم
_نه عزیزم شما زنگ بزن ، چطوری کجایی؟
ارسلان : کارم تموم شده دارم میرم پیش مامانم گفتم زنگ بزنم خبری ازت نیست تو خوبی
با ناز گفتم
_اومم میگم ارسلان
ارسلان: جونِ دلم
_میخواستم همینو بشنوم دلم برات تنگ شده
خنده ی کوتاهی کرد
ارسلان: شب ببینمت
کلافه گفتم
_مهمون دارم نمیشه
ارسلان:عیب نداره مهمون ها رفتن بهم زنگ بزنم باشه
_باشه می..
خاله بلند صدام زد
ارسلان: برو کارت دارن عشقم بهت زنگ میزنم
_باشه فعلا
ارسلان: فعلا عزیزم
گوشی رو قطع کردم رفتم پیششون
_چیشده
زندایی: میترا و مانی اومدن بریم دنبالشون
_آره بیاین الان ون میگیریم میریم فرودگاه
شاهرخ: بریم عزیزم بیا دیانا
دایی دستش رو باز کرد یه سمت من یه سمت زندایی
واقعا همه یکی از این دایی ها میخواد
* * * * * * * *
_بردار عزیزم
میترا: دستت درد نکنه
سینی خالی رو گذاشتم رو میز کنار میترا نشستم
_حالا جنسیتش چیه
مانی: حدس بزن دختر خاله
_اذیت نکن مانی بگین دیگه
میترا موهاش رو پشت گوش زد
میترا : یکم فکر کن ببین چی بهم میاد دختر یا پسر
زل زده به جفتشون بودم کمی تردید داشتم ولی دلم زدم به دریا گفتم
_دختره...دختره دیگه بگین دیگه
مانی پا رو پل انداخت
میترا : ازت انتظار نداشتماا پسر قشنگمه بابا همدم مامانشه
دست به دهن نگاشون کردم
_واقعا که میترا چرا آدم اذیت میکنی از اول بگو دیگه قدمش رو چشای عمه جونش اخخ
میترا: میتونستی خاله هم بشیا
_حالا هر چی فعلا که عمه اش هم پانیذ بفهمه غوغا میکنه فعلا که عمه ام بذار تجربه خاله شدن رو بذار رو پای اونا
شربت پرید تو گلوی مانی که به سرفه افتاد
و دایی چند تا پشتش کوبید
شاهرخ: چه خبر دایی جان یکم آروم بخور دیگه خفه نشی
میترا: بابا جون الان اگه اون خفه نشه تو دنده هاشو میشکنی
شاهرخ: اگه مت نبودم که مرده بود
مانی: باشه دایی مرسی کمرم رو شکوندی
دایی سری به تاسف تکون داد و مانی روبه من کرد.....
#panleo
#mehrshad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
۱۴.۷k
۳۱ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.