• Wild rose cabaret •
• Wild rose cabaret •
#part103
#paniz
از بچها پذیرایی کردم و نشستم بین رضا و عسل
شوخی میکردن و میخندیدیم
هر کی یچی تعریف میکرد تا رسید به پارسا که کف دستش رو زد تو دستش
پارسا: به ولله هنوز باورم نمیشه
رضا میوه پوست میکند منم ناخنک میزدم و میخوردم
رضا: چیو باورت نشده
پارسا: اینکه شما با همین ،مگه میشه اصن
رضا: چرا نشه
ارسلان: پارسا تو زیاد تنهایی چرا نشه من و دیا هم ۲ روز بود آشنا شده بودیم
محمد که خواست قضیه رو جمع کنه با خنده گفت
محمد: با ارسلان موافقم یکی رو پیدا کن از شرت خلاص شیم بابا
خنده ای کردیم و با عسل رفتیم تا میز و شام رو آماده کنیم
مشغول چیدن میز بودم که سوزش پام شروع شده بود
که یهو عسل کنارم اومد
عسل: چیشدی از سر شب حواسم بهت هستا منتظرم برام تعریف کنی
خودم سرگرم نشون دادم و مو به مو دیشب رو براش تعریف کردم حتی کلمه ای رو جا نذاشتم
_آره دیگه همین بود
عسل: الان چطوره
_یکم میسوزه
عسل: سوزش اش که طبیعی ای ....خب اینم اخریش بچها بیایین
بچها اومدن و نشستیم کنار هم
* * * * * * *
بعد از غذا بچها بر اینکه به نیمه شب نخورن زود رفتن
و باز خونه سوت و کور شد
رضا رو کاناپه خوابش برده بود براش پتوی آوردم
انداختم روش منم دارو هام رو انداختم و رو کاناپه ی روبروش دراز کشیدم
حوصله ای این رو نداشتم برو تو اتاق بخوابم
_آدم دلش اینجا میگیره کاشکی فردا زود بریم دلم واسه مینه جون خانواده ی کوچیکم تنگ شده
وای کارش نمیشه کرد باید مدتی نقش بازی کنم
چقد سخته بنده خدا رضا چجوری با این خانواده ی زورگو بزرگ شده
چشم بستم و یه چیز دیگه ای فکر نکردم تا خوابم بگیره...........
#panleo
#mehrshad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
#part103
#paniz
از بچها پذیرایی کردم و نشستم بین رضا و عسل
شوخی میکردن و میخندیدیم
هر کی یچی تعریف میکرد تا رسید به پارسا که کف دستش رو زد تو دستش
پارسا: به ولله هنوز باورم نمیشه
رضا میوه پوست میکند منم ناخنک میزدم و میخوردم
رضا: چیو باورت نشده
پارسا: اینکه شما با همین ،مگه میشه اصن
رضا: چرا نشه
ارسلان: پارسا تو زیاد تنهایی چرا نشه من و دیا هم ۲ روز بود آشنا شده بودیم
محمد که خواست قضیه رو جمع کنه با خنده گفت
محمد: با ارسلان موافقم یکی رو پیدا کن از شرت خلاص شیم بابا
خنده ای کردیم و با عسل رفتیم تا میز و شام رو آماده کنیم
مشغول چیدن میز بودم که سوزش پام شروع شده بود
که یهو عسل کنارم اومد
عسل: چیشدی از سر شب حواسم بهت هستا منتظرم برام تعریف کنی
خودم سرگرم نشون دادم و مو به مو دیشب رو براش تعریف کردم حتی کلمه ای رو جا نذاشتم
_آره دیگه همین بود
عسل: الان چطوره
_یکم میسوزه
عسل: سوزش اش که طبیعی ای ....خب اینم اخریش بچها بیایین
بچها اومدن و نشستیم کنار هم
* * * * * * *
بعد از غذا بچها بر اینکه به نیمه شب نخورن زود رفتن
و باز خونه سوت و کور شد
رضا رو کاناپه خوابش برده بود براش پتوی آوردم
انداختم روش منم دارو هام رو انداختم و رو کاناپه ی روبروش دراز کشیدم
حوصله ای این رو نداشتم برو تو اتاق بخوابم
_آدم دلش اینجا میگیره کاشکی فردا زود بریم دلم واسه مینه جون خانواده ی کوچیکم تنگ شده
وای کارش نمیشه کرد باید مدتی نقش بازی کنم
چقد سخته بنده خدا رضا چجوری با این خانواده ی زورگو بزرگ شده
چشم بستم و یه چیز دیگه ای فکر نکردم تا خوابم بگیره...........
#panleo
#mehrshad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
۸.۶k
۲۹ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.