رمان دورترین نزدیک
#پارت_139
خواستم به ملیس چیزی بگم که
گوشیم زنگ خورد
_چه حلال زاده س!
ملیس گفت بزار رو اسپیکر
گوشیو جواب دادم
_الوسلام
رامین: سلام خوبی؟!
_مرسی بخوبیت، تو چطوری؟!
رامین: خوبم ممنون
_کاری داشتی؟!
رامین: ملیس پیشته؟!
بی توجه ب تهدیدای ملیس گفتم اره
رامین: میشه گوشیو بهش بدی؟
گوشیو دادم دست ملیسو رفتم پیش بهارو فاطی
_به به می بینم که خوب خلوت کردین
فاطینا: میگم ترانه این رژه بهتر نیست؟
به رژی که تازه عوض کرده بود دقت کردن به لباس ماکسی بلند و زرشکی ش میومد
_اره قشنگ تره
بهار: بعله تو چش تره!
_فاط بریم بزار خانوم اخرین تنهاییاشو بگذرونه ماهم پایین باشیم الانا همه میان رفتیم بیرون که ملیسو دیدم
فاطی: این چرا نیشش بازه!
_بنظرت چرا؟!
باهم خندیدیم و ملیس گوشیو بهم داد
_بریم پایین؟!
ملیسا: اره اینام اومدن!
مراسمشون چون خودمونی بود فقط قرار بر اومدن فامیلای نزدیک و دوستای بهار و سپنتا بود
ما رفیم پایین
_اوه اینا فقط فامیلای نزدیکنو خاص که انقد شلوغه اگه یه ایل دعوت میکردن چی میشد! مراسم خونه سپنتا اینا بود که دست کمی از تالار نداشت!
با چشم دنبال ماهور میگشتم
ملیس بادستش به نقطه ای اشاره کرد :اوناهاش
_اه چقد تابلویی ملی
ملیس: همه عمو دایی همه اومدن بعدا اشنات میکنم باخیلیا!
به ماهور نگا کردم وااای اصا تفاهم!
جذابِ من تو اون کت و شلوار ابی کاربنی چه خوشتیپ تر شده بود
ملیس: ستم که میکنید!
_باور کن نمیدونه من چی پوشیدم!
فاط: اوه اوه الان دیدن داره قیافه تراه خیلی خوشگل شدی
اروم رفتیم سمتشون که وسط راه ملیس سر یه میزی نگه مون داشت!
نگاهم به خانوم و اقایی افتاد که درجا حدس زدم مادرو پدرشن! مادرش خیلی جوون و خوشگل بود وحقا که ماهور بهش رفته
ملیس: مامان اینا دوستامن! ترانه و فاطینا
مامانش سلامو احوالپرسی کرد و پدرشم همون اخم باحال ماهور رو صورتش بود خندم گرفت که نگاش به من خورد
_سلام
باورم نمیشد ولی خوش برخورد تر از این حرفا بود فاطینا گوشیش زنگ خورد رفت اونطرف تر
پدر ملیس: سلام دخترم
دستمو سمتش دراز کردم چشمم به ماهور که بهمون زل زده بود افتاد
پدرشرد نگاه منو دنبال کرد که ماهور روشو برگردوند! ناراحت بهش نگا کردم پدرش محزون لبخندی زد
ملیس: بابا ترانه مث خواهر نداشتمه گفتم بشناسینش!ماهم دیگه بریم پیش بچه ها
پدرش: برید دخترم، خوشبگذره
لحظه رفتن پدرومادر سامانم اومدن
پدر سامی: چطوری مهدی؟! بلاخره ما شمارو زیارت کردیم برادر
یکم که خوش وبش کردن نوبت ما رسید ملیسو بغل کردن! مث دخترشون!
پدرسامی: چطوری دخترم؟!
_ممنون
خانومشم
ملیسا:عروستون حالش عالیه تووپ تکونش نمیده!
هنگ کرده بهش نگا میکردم
که مادر ملیسا پرسید: سامانم دادین رفت؟
ملیسا:نیمدیمش ترانه مال داداشمه!!!...
#دورترین_نزدیک
#پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #زیبا #لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پست_جدید #هنری #شیک #جذاب #خاص
خواستم به ملیس چیزی بگم که
گوشیم زنگ خورد
_چه حلال زاده س!
ملیس گفت بزار رو اسپیکر
گوشیو جواب دادم
_الوسلام
رامین: سلام خوبی؟!
_مرسی بخوبیت، تو چطوری؟!
رامین: خوبم ممنون
_کاری داشتی؟!
رامین: ملیس پیشته؟!
بی توجه ب تهدیدای ملیس گفتم اره
رامین: میشه گوشیو بهش بدی؟
گوشیو دادم دست ملیسو رفتم پیش بهارو فاطی
_به به می بینم که خوب خلوت کردین
فاطینا: میگم ترانه این رژه بهتر نیست؟
به رژی که تازه عوض کرده بود دقت کردن به لباس ماکسی بلند و زرشکی ش میومد
_اره قشنگ تره
بهار: بعله تو چش تره!
_فاط بریم بزار خانوم اخرین تنهاییاشو بگذرونه ماهم پایین باشیم الانا همه میان رفتیم بیرون که ملیسو دیدم
فاطی: این چرا نیشش بازه!
_بنظرت چرا؟!
باهم خندیدیم و ملیس گوشیو بهم داد
_بریم پایین؟!
ملیسا: اره اینام اومدن!
مراسمشون چون خودمونی بود فقط قرار بر اومدن فامیلای نزدیک و دوستای بهار و سپنتا بود
ما رفیم پایین
_اوه اینا فقط فامیلای نزدیکنو خاص که انقد شلوغه اگه یه ایل دعوت میکردن چی میشد! مراسم خونه سپنتا اینا بود که دست کمی از تالار نداشت!
با چشم دنبال ماهور میگشتم
ملیس بادستش به نقطه ای اشاره کرد :اوناهاش
_اه چقد تابلویی ملی
ملیس: همه عمو دایی همه اومدن بعدا اشنات میکنم باخیلیا!
به ماهور نگا کردم وااای اصا تفاهم!
جذابِ من تو اون کت و شلوار ابی کاربنی چه خوشتیپ تر شده بود
ملیس: ستم که میکنید!
_باور کن نمیدونه من چی پوشیدم!
فاط: اوه اوه الان دیدن داره قیافه تراه خیلی خوشگل شدی
اروم رفتیم سمتشون که وسط راه ملیس سر یه میزی نگه مون داشت!
نگاهم به خانوم و اقایی افتاد که درجا حدس زدم مادرو پدرشن! مادرش خیلی جوون و خوشگل بود وحقا که ماهور بهش رفته
ملیس: مامان اینا دوستامن! ترانه و فاطینا
مامانش سلامو احوالپرسی کرد و پدرشم همون اخم باحال ماهور رو صورتش بود خندم گرفت که نگاش به من خورد
_سلام
باورم نمیشد ولی خوش برخورد تر از این حرفا بود فاطینا گوشیش زنگ خورد رفت اونطرف تر
پدر ملیس: سلام دخترم
دستمو سمتش دراز کردم چشمم به ماهور که بهمون زل زده بود افتاد
پدرشرد نگاه منو دنبال کرد که ماهور روشو برگردوند! ناراحت بهش نگا کردم پدرش محزون لبخندی زد
ملیس: بابا ترانه مث خواهر نداشتمه گفتم بشناسینش!ماهم دیگه بریم پیش بچه ها
پدرش: برید دخترم، خوشبگذره
لحظه رفتن پدرومادر سامانم اومدن
پدر سامی: چطوری مهدی؟! بلاخره ما شمارو زیارت کردیم برادر
یکم که خوش وبش کردن نوبت ما رسید ملیسو بغل کردن! مث دخترشون!
پدرسامی: چطوری دخترم؟!
_ممنون
خانومشم
ملیسا:عروستون حالش عالیه تووپ تکونش نمیده!
هنگ کرده بهش نگا میکردم
که مادر ملیسا پرسید: سامانم دادین رفت؟
ملیسا:نیمدیمش ترانه مال داداشمه!!!...
#دورترین_نزدیک
#پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #زیبا #لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پست_جدید #هنری #شیک #جذاب #خاص
۱۳.۵k
۲۹ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.