رمان دورترین نزدیک کاور شخصیت رامین
#پارت_۱۴۱
رامین درسکوت کامل اخم کرده بود
یه گوشه عه چرا!!
رفتم پیشش _چطوری؟
رامین: خوب
_ایندفعه استثنا رنگ رخساره خبر میدهد از سر درون!
رامین: خب نمیدونم!
_این عذاب وجدانو بیخیال شو رامین! چیکار کردی مگه حالا!؟ حق نداری با کسی که ازش خوشت میاد اشنا شی؟ حق نداری باهم در ارتباط باشید و بعد ببینید به هم میخورید یا نه؟ و یه تصمیمی برا زندگیتون بگیرید؟؟!
چرا؟ چون ماهور خان شاید ناراحت شه؟
اصلا این حقو نداره
اصا میخوای باهاش حرف بزن! یا من بزنم! البته بنظرم همون اول بین خودتون تصمیماتتونو بگیرید! هروقت خواستین جدی تر باشه خب به ماهورم میگیم!
اینجوری اذیت نکنید خودتونو واقعا ملیس از صب خیلی ناراحته سر این باماهورم زیاد خوب نیست سر این قضیه سر سنگینه! بریم پیش بچه ها هوم؟
رامین: راست میگی خب! ولی
_ولی نداره! بریم
صدای ماهورو از پشت سرم شنیدم
+خووب پچ پچ میکنید،دوتاتونم تحویل نمیگیرید ببینم امشب همه چشونه؟!
رامین رفت سمتش مثلا یواش گفت:
من تورو با ترانه مون تنها میزارم!
+نخیر باهم میریم
همه مون سرگرم حرف زدن بودیم که بلاخره زوج محترم تشریف فرما شدن
ملیس: چقد بهم میان، خوشبخت بشن
_قسمت خودت عزیزم!
ملیسم که هول بچم قشنگ به رامین نگا کرد همه م دیدن! حتی ماهور!!
فاطینام ادامه بحثو گرفت: رامینم این وسط هست! اونم باید بدیم بره!
رامین ملستمسانه به من نگا میکرد که بحثو عوض کنیم که من نمیخواستم! یکم مقدمه چینی بد نیست!
_اره واقعا! مگه نه ماهور؟!
همه نگاشون سمت ماهور رفت
+ بستگی داره!
رامین نفس عمیقی کشید: چطور!؟
+خب تا کی باشه!
فاطینا من و من میکرد میخاس قطعا یچی درمورد ملیسو رامین بگه من مونده بودم چیکار کنم!
اگه چیزی بگم قطعا ماهور شک میکنه
چشم دوختم به فاطینا!
فاطی ترسیده گفت :خب بنظرم رامین و ملیس خیلی به هم میان!
و سکوتی مرگبار جمع مونو فرا گرفت
رامین ب میز زل زده بود ماهورم به ملیس منم سامیو فاطینا و ملیس اینور اونور نگا میکردن منم منتظر بودم کسی چیزی بگه! ماهور نه حرفی زد! نه عصبانی شد نه تاییدیه فقط اخم کرد
اجبارا خودم بحثو ادامه دادم:
_خب تا چی پیش بیاد!
هر وقت دونفر همو بخوان و عاشق هم باشن مانعی نیست دیگه برای ازدواج!
در کل زندگی دونفر به ما مربوط نیست و هرکس خودش باید تصمیم بگیره!
الان اینارو مثلا باماهور بودم!
همه شون ساکت بودن
_خب چرا جو عوض میکنید! اونا دارن عقد میکننا!
سامی: خب بسه دیگه به مراسم برسیم!
با ذوق منتظر بله های بهار وسپنتا گوش دادیم بهار بزور حجابو برای عقد رعایت کرده بود گفتم هران میوفته اون روسریه ملیس: من میخام قند بسابم خواهرا! یکیتون بیاد!!
_بنظرم بزار خانواده بهار یکیشون بیاد توهم برو
ملیسا رفتو بالاسرشون وایساد!...
#دورترین_نزدیک
#پست_جدید #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #هنری #شیک #جذاب #زیبا #خاص #BEAUTIFUL_NICE
رامین درسکوت کامل اخم کرده بود
یه گوشه عه چرا!!
رفتم پیشش _چطوری؟
رامین: خوب
_ایندفعه استثنا رنگ رخساره خبر میدهد از سر درون!
رامین: خب نمیدونم!
_این عذاب وجدانو بیخیال شو رامین! چیکار کردی مگه حالا!؟ حق نداری با کسی که ازش خوشت میاد اشنا شی؟ حق نداری باهم در ارتباط باشید و بعد ببینید به هم میخورید یا نه؟ و یه تصمیمی برا زندگیتون بگیرید؟؟!
چرا؟ چون ماهور خان شاید ناراحت شه؟
اصلا این حقو نداره
اصا میخوای باهاش حرف بزن! یا من بزنم! البته بنظرم همون اول بین خودتون تصمیماتتونو بگیرید! هروقت خواستین جدی تر باشه خب به ماهورم میگیم!
اینجوری اذیت نکنید خودتونو واقعا ملیس از صب خیلی ناراحته سر این باماهورم زیاد خوب نیست سر این قضیه سر سنگینه! بریم پیش بچه ها هوم؟
رامین: راست میگی خب! ولی
_ولی نداره! بریم
صدای ماهورو از پشت سرم شنیدم
+خووب پچ پچ میکنید،دوتاتونم تحویل نمیگیرید ببینم امشب همه چشونه؟!
رامین رفت سمتش مثلا یواش گفت:
من تورو با ترانه مون تنها میزارم!
+نخیر باهم میریم
همه مون سرگرم حرف زدن بودیم که بلاخره زوج محترم تشریف فرما شدن
ملیس: چقد بهم میان، خوشبخت بشن
_قسمت خودت عزیزم!
ملیسم که هول بچم قشنگ به رامین نگا کرد همه م دیدن! حتی ماهور!!
فاطینام ادامه بحثو گرفت: رامینم این وسط هست! اونم باید بدیم بره!
رامین ملستمسانه به من نگا میکرد که بحثو عوض کنیم که من نمیخواستم! یکم مقدمه چینی بد نیست!
_اره واقعا! مگه نه ماهور؟!
همه نگاشون سمت ماهور رفت
+ بستگی داره!
رامین نفس عمیقی کشید: چطور!؟
+خب تا کی باشه!
فاطینا من و من میکرد میخاس قطعا یچی درمورد ملیسو رامین بگه من مونده بودم چیکار کنم!
اگه چیزی بگم قطعا ماهور شک میکنه
چشم دوختم به فاطینا!
فاطی ترسیده گفت :خب بنظرم رامین و ملیس خیلی به هم میان!
و سکوتی مرگبار جمع مونو فرا گرفت
رامین ب میز زل زده بود ماهورم به ملیس منم سامیو فاطینا و ملیس اینور اونور نگا میکردن منم منتظر بودم کسی چیزی بگه! ماهور نه حرفی زد! نه عصبانی شد نه تاییدیه فقط اخم کرد
اجبارا خودم بحثو ادامه دادم:
_خب تا چی پیش بیاد!
هر وقت دونفر همو بخوان و عاشق هم باشن مانعی نیست دیگه برای ازدواج!
در کل زندگی دونفر به ما مربوط نیست و هرکس خودش باید تصمیم بگیره!
الان اینارو مثلا باماهور بودم!
همه شون ساکت بودن
_خب چرا جو عوض میکنید! اونا دارن عقد میکننا!
سامی: خب بسه دیگه به مراسم برسیم!
با ذوق منتظر بله های بهار وسپنتا گوش دادیم بهار بزور حجابو برای عقد رعایت کرده بود گفتم هران میوفته اون روسریه ملیس: من میخام قند بسابم خواهرا! یکیتون بیاد!!
_بنظرم بزار خانواده بهار یکیشون بیاد توهم برو
ملیسا رفتو بالاسرشون وایساد!...
#دورترین_نزدیک
#پست_جدید #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #هنری #شیک #جذاب #زیبا #خاص #BEAUTIFUL_NICE
۱۱.۲k
۲۹ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.