رمان دورترین نزدیک کاور شخصیت ماهور
#پارت_۱۳۷
_والا شما که قطع ارتباط کرده بودین عزیزم
ملی: نمیدونسم داری مخ داداشمو میزنی وگرنه عمرا میرفتم! اصا چندماه تنها چیکار کردین! الان شما ی بچه م داشته باشین ما تعجب نمی کنیم بعد ب من میگن! منِ مظلوم که با رامین بیرونم برم بزور سر چن وقت یوقت ماهورم زنگ بزنه بهش میمونه چی بگه و پکرمیشه...
_شما تکلیفتونو با خودتون مشخص کنید دقیقا ماهورم حل میشه
ملی: والا ما درحد یه دوستی ایم همین فعلا! اونم هیچی نمیگه انگارماهور بیشتر از من دوسداره!
فاطینا: ملیس غصه نخور حل میشه!
بهار :ب نیت خواستگاری رامین ازتو باید دعا کنیم
ملیس: یعنی انقد غیر ممکنه؟!
_نه عزیزم! اولا امین همچین آدمی نیست بعدشم از هرکی سوء استفاده کنه از خواهر بهترین دوستش دیگه نه!
بهار: اره رامین اصا همچین پسری نیست
فاطینا: منم شناختی ازتون ندارم زیاد ولی بنظرم رامین اخرشه! هم معرفتش همه این مهربونیش اصا ملیس وقتی همچین پسری هس تو خودتم ازش خواستگاری کنی کنه!
بهار زد زیر خنده : بیا ببین چی میگه ب بچه! هروقت تو از کسی خواستگاری کردی ملیسم میکنه!
صدای سپنتا مارو از حالو هوای بحثمون دراورد : دخترا کم کم متفرق بشیم!
ملیس: اره دوازدهو نیم شد بریم
باز ازشون تشکر کردم برا این تولد!
دخترا رو بغل کردم که موقع بغل کردن هر کدوم ی چیزی گفت
بهار: امشب باید بچه بیاد وسط!
_ولمون کن بهار اول شما پیشقدم شین
فاطینا : قرص ضد بارداری یادت نره
ملی:امشب شب شماست!
بهشون نگا کردم: چرتو پرت نگید مامیریم می خوابیم تموم! قرارم نیست چیزی بشه
بعد از خدافظی با بچه ها یکم دور و برو تمیز کردم...
یکم کیک مونده بود برداشتم ببرم تو اشپرخونه دیدم ماهور داره میخنده
عجب حافظه شم خوب بود نمیدونستم! یاد اون روز افتاد قطعا.
کیکو گذاشتم رو اپن و ظرفاروجابه جا کردم ماهور اومد
اخم کردم یکم سکوت کرد
+چیه بخاطر کادو کشتیات غرق شده؟
_نخیرشم تو که ادم نمیشی، خیلیم خوشحالم با دوستام اشتی کردم در کل شب خیلی خوب و قشنگی بود حالاتوعم مرسی!
رفتم کیکو بردارم که یه جعبه گرفت جلوم
_چیه!
+فک کنم بهش میگن هدیه! کادو! همچین چیزی! شما یچی دیگه میگین؟
_مام میگیم هِدی یه! همون هدیه!
جعبه رو ازش گرفتم گذاشتم رو اپن
+بازش نمی کنی؟!
منم که ازخدام بود زودتر بازش کنم
چشمم خورد به یه گردنبد نصفه قلب استیل نقره که یه کلید کوچیک کمرنگ روش حک شده بود به ماهور نگا کردم که یه چیزیو از گردنش در اورد داد دستم نصف دیگه قلب بود با که روش یه قفل حک شده بود با تعجب بهشون نگا میکردم؟ این ماهوره واقعا؟! اصلا باورم نمیشه خدای من! الان موندم بخندم گریه کنم منتظر نگام میکرد که بغلش کردم
_مرسی
اومدم عقب بهش زل زدم بازم باورم نمیشد هنو...
#دورترین_نزدیک
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #خاص #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #پست_جدید #شیک #جذاب #زیبا
_والا شما که قطع ارتباط کرده بودین عزیزم
ملی: نمیدونسم داری مخ داداشمو میزنی وگرنه عمرا میرفتم! اصا چندماه تنها چیکار کردین! الان شما ی بچه م داشته باشین ما تعجب نمی کنیم بعد ب من میگن! منِ مظلوم که با رامین بیرونم برم بزور سر چن وقت یوقت ماهورم زنگ بزنه بهش میمونه چی بگه و پکرمیشه...
_شما تکلیفتونو با خودتون مشخص کنید دقیقا ماهورم حل میشه
ملی: والا ما درحد یه دوستی ایم همین فعلا! اونم هیچی نمیگه انگارماهور بیشتر از من دوسداره!
فاطینا: ملیس غصه نخور حل میشه!
بهار :ب نیت خواستگاری رامین ازتو باید دعا کنیم
ملیس: یعنی انقد غیر ممکنه؟!
_نه عزیزم! اولا امین همچین آدمی نیست بعدشم از هرکی سوء استفاده کنه از خواهر بهترین دوستش دیگه نه!
بهار: اره رامین اصا همچین پسری نیست
فاطینا: منم شناختی ازتون ندارم زیاد ولی بنظرم رامین اخرشه! هم معرفتش همه این مهربونیش اصا ملیس وقتی همچین پسری هس تو خودتم ازش خواستگاری کنی کنه!
بهار زد زیر خنده : بیا ببین چی میگه ب بچه! هروقت تو از کسی خواستگاری کردی ملیسم میکنه!
صدای سپنتا مارو از حالو هوای بحثمون دراورد : دخترا کم کم متفرق بشیم!
ملیس: اره دوازدهو نیم شد بریم
باز ازشون تشکر کردم برا این تولد!
دخترا رو بغل کردم که موقع بغل کردن هر کدوم ی چیزی گفت
بهار: امشب باید بچه بیاد وسط!
_ولمون کن بهار اول شما پیشقدم شین
فاطینا : قرص ضد بارداری یادت نره
ملی:امشب شب شماست!
بهشون نگا کردم: چرتو پرت نگید مامیریم می خوابیم تموم! قرارم نیست چیزی بشه
بعد از خدافظی با بچه ها یکم دور و برو تمیز کردم...
یکم کیک مونده بود برداشتم ببرم تو اشپرخونه دیدم ماهور داره میخنده
عجب حافظه شم خوب بود نمیدونستم! یاد اون روز افتاد قطعا.
کیکو گذاشتم رو اپن و ظرفاروجابه جا کردم ماهور اومد
اخم کردم یکم سکوت کرد
+چیه بخاطر کادو کشتیات غرق شده؟
_نخیرشم تو که ادم نمیشی، خیلیم خوشحالم با دوستام اشتی کردم در کل شب خیلی خوب و قشنگی بود حالاتوعم مرسی!
رفتم کیکو بردارم که یه جعبه گرفت جلوم
_چیه!
+فک کنم بهش میگن هدیه! کادو! همچین چیزی! شما یچی دیگه میگین؟
_مام میگیم هِدی یه! همون هدیه!
جعبه رو ازش گرفتم گذاشتم رو اپن
+بازش نمی کنی؟!
منم که ازخدام بود زودتر بازش کنم
چشمم خورد به یه گردنبد نصفه قلب استیل نقره که یه کلید کوچیک کمرنگ روش حک شده بود به ماهور نگا کردم که یه چیزیو از گردنش در اورد داد دستم نصف دیگه قلب بود با که روش یه قفل حک شده بود با تعجب بهشون نگا میکردم؟ این ماهوره واقعا؟! اصلا باورم نمیشه خدای من! الان موندم بخندم گریه کنم منتظر نگام میکرد که بغلش کردم
_مرسی
اومدم عقب بهش زل زدم بازم باورم نمیشد هنو...
#دورترین_نزدیک
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #خاص #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #پست_جدید #شیک #جذاب #زیبا
۱۲.۱k
۲۸ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.