تعریف من از عشق تویی ایساقی مستان

...
تعریف من از عشق تویی ای‌ساقی مستان
یک نغمه زیبا ز لبت باغ‌گلی کرده زمستان
درحسرت‌دیدار توعشاق همه‌درپی جنگند
تا کی شکنی دل؟ چه کنی با دل مستان؟
تا نقش کنند در خط ابروت دو سـه بیتی
افتـاده غـزل فال خوش اما شـده طوفان
در چشـم نگنجی تـو کـه در جان مـن آیی
بر کنـج دلـم خانه بکن چشـم شـده گریان
افســون تـو بشـکسته دل ابـر و خـزان را
یک‌قصه پر از وسوسه خواندی همه باران
با ناز رَوی پای نهی بر دل برگ‌های خزانی
بر پاست چه‌رقصی دل عشاق همه حیران
ای آن که گنه با تو روا بوده در این عشـق
حالا که به وصل است بمان هـمدم خوبان
زلفت تو چه بد بر ز من هم دل و هم دین
بس کن تو دگـر دل بری ای سـرو خرامـان
دیوانه‌ شدم هیچ چو من عاشق تو نیست
بابوسه بیابان‌دلم را به‌لبی کن چو گلستان
درشور توگاهی‌که «ندا» سخت غمین بود
خوش بود که در دست تو شد بندی زندان #سروده_های_عاشقانه
دیدگاه ها (۳)

...کاش می‌شد که شـبی غرق نگاهت بشومزورقی گـم شده در چشـم سیا...

...تو نیستی و ثانیه‌ها به ساعت و سال می‌گذردبیمار هجر می‌شوم...

...به شوق بوسه‌هـا پاییز در کنج لبت گم شدنگاهـم باز در باران...

...به چشمان تو مشتاقم چه‌کاری‌کرده‌ای با ماچو ناوک‌مانده‌درق...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط