پارت ۷
پارت ۷
عشق_همیشگی
تهیونگ:: خب غذاتو بخور
سوبیک هیانگ:: نچ
تهیونگ:: بسه
سوبیک هیانگ:: تا نگی کجا بودی نمیخورم
تهیونگ:: تو یعنی بهم اعتماد نداری؟؟!!
سوبیک هیانگ:: دارم،ولی...
تهیونگ:: ولی چی هااا؟!
سوبیک هیانگ:: اهههه ولی دروغ گفتی رفتی بااون دوستت بیرون....دروغ گفتی که کاره بیرونت ب شغلت بستگی داره...تو..
تهیونگ:: خفه شووووو(با داد)
سوبیک هیانگ:: ببین صداتو رو من نبر بالا ... مطمئنم حتی دروغ میگی که درامدتو از اون شرکت درمیاری😐
تهیونگ:: اهااا یعنی خانم بمن شک داره و فک میکنه کل حرف و کارام دروغه👍😐
سوبیک هیانگ:: همشون ن
تهیونگ:: بیخود میکنی فک کنی حتی یه دروغ بگم
سوبیک هیانگ:: فک نمیکنم مطمئنم
تهیونگ:: هیچ وقت بهت دروغ نگفتم
سوبیک هیانگ:: الانشم داری دروغ میگیییی مث صگ دروغ میگیییی(خیلی با داد😐)
تهیونگ:: فقط دهنتو ببند و از جلو چشمام گمشو تا نزاشتمت زیر مشت و لگد😐
سوبیک هیانگ::حق..حق م..میخای منو کتک بزنییی🥺😭😭ازت بدم میاااادددد
سوبیک هیانگ رفت تو اتاق و درو محکم بست
تهیونگم عصبی از خونه زد بیرون...
تهیونگ ویو:
اههههه دختره نفهم..این ک حساس نبود،حالا چیکارش کنم
خدااااا
از دستشششش ..ا..اما اگه همچیو بفهمه چی؟! من دستور قتل ادمارو دادم...قمار انجام دادم..هوووففففف و خیلی کارای دیگه...کلی آدم و زیر دست دارم
تهیونگ روی یه نیمکت تو یه پارک نشست..
دیگه از این میترسید که سوبیک هیانگ ترکش کنه
اون حاضر بود برای داشتن سوبیک هیانگ از همه چیزش بگذره و هرکی لازم بود رو از سر راه برداره...
عشق_همیشگی
تهیونگ:: خب غذاتو بخور
سوبیک هیانگ:: نچ
تهیونگ:: بسه
سوبیک هیانگ:: تا نگی کجا بودی نمیخورم
تهیونگ:: تو یعنی بهم اعتماد نداری؟؟!!
سوبیک هیانگ:: دارم،ولی...
تهیونگ:: ولی چی هااا؟!
سوبیک هیانگ:: اهههه ولی دروغ گفتی رفتی بااون دوستت بیرون....دروغ گفتی که کاره بیرونت ب شغلت بستگی داره...تو..
تهیونگ:: خفه شووووو(با داد)
سوبیک هیانگ:: ببین صداتو رو من نبر بالا ... مطمئنم حتی دروغ میگی که درامدتو از اون شرکت درمیاری😐
تهیونگ:: اهااا یعنی خانم بمن شک داره و فک میکنه کل حرف و کارام دروغه👍😐
سوبیک هیانگ:: همشون ن
تهیونگ:: بیخود میکنی فک کنی حتی یه دروغ بگم
سوبیک هیانگ:: فک نمیکنم مطمئنم
تهیونگ:: هیچ وقت بهت دروغ نگفتم
سوبیک هیانگ:: الانشم داری دروغ میگیییی مث صگ دروغ میگیییی(خیلی با داد😐)
تهیونگ:: فقط دهنتو ببند و از جلو چشمام گمشو تا نزاشتمت زیر مشت و لگد😐
سوبیک هیانگ::حق..حق م..میخای منو کتک بزنییی🥺😭😭ازت بدم میاااادددد
سوبیک هیانگ رفت تو اتاق و درو محکم بست
تهیونگم عصبی از خونه زد بیرون...
تهیونگ ویو:
اههههه دختره نفهم..این ک حساس نبود،حالا چیکارش کنم
خدااااا
از دستشششش ..ا..اما اگه همچیو بفهمه چی؟! من دستور قتل ادمارو دادم...قمار انجام دادم..هوووففففف و خیلی کارای دیگه...کلی آدم و زیر دست دارم
تهیونگ روی یه نیمکت تو یه پارک نشست..
دیگه از این میترسید که سوبیک هیانگ ترکش کنه
اون حاضر بود برای داشتن سوبیک هیانگ از همه چیزش بگذره و هرکی لازم بود رو از سر راه برداره...
۷.۹k
۰۵ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.