ارباب مهربون من پارت ۱۲ فیک بی تی اس
ارباب مهربون من پارت ۱۲ #فیک_بی_تی_اس
بعد از شام
_: ا.ت
+: بله
_: میگم مامان و بابام ما رو واسه فردا شام دعوت کردن
+: هوم.... باشه
_: میای؟
+: آره خب
_: ممنون
+: خواهش.... فقط چیزه من الان خیلی خوابم میاد میرم بخوابم تو نمیای؟
_: نه من یکم دیگه میام تو برو بخواب
+: باشه
ا.ت ویو
رفتم بالا تو اتاق لباسامو با یه لباس راحتی عوض کردم و رفتم خوابیدم ... تا سرمو گذاشتم رو بالشت خوابم برد
جیمین ویو
بعد از این که ا.ت رفت خوابید من دوساعت بیدار بودم چون یه سری کار ها بود که باید حل میکردم ... نشسته بودم کع دیدم صدای ا.ت میاد ... انگار تو خواب داشت حرف میزد و ناله میکرد ... حتما دوباره خواب بد دیده ... رفتم بالا پیشش که دیدم عرق کرده و جای زخمش رو محکم گرفته ... رفتم کنارش دراز کشیدم و اون دستش که داشت زخمش رو فشار میداد رو گرفتم تو دستم که انگار یکم آروم شد بعد از ۱۰ دقیقه دیگه کلا آروم شده بود ... منم کنارش خوابیدم
صبح
ا.ت ویو
چشمام رو که باز کردم متوجه شدم جیمین از پشت بغلم کرده و دستمو گرفته ... آروم از بغلش بیرون اومدم رفتم یه دوش ۱۰ مینی گرفتم بعد لباس هامو تو حموم پوشیدم و رفتم پیش جیمین که بیدارش کردم
+: جیمین ... جیمین بیدار شو دیرت میشه ها
_: ۵ دیقه دیگه
+: نه... باز دیرت میشه ها بدو
که جیمین بیدار شد
_: عا صب بخیر
+: صب بخیر ... من میرم پایین تو هم حاضر شو
_: باش ممنون
ا.ت رفت پایین و جیمین هم بعد از حاضر شدن اومد پایین
داشتن صبحونه میخوردن که جیمین گفت
_: ا.ت یادت نره ها امشب میریم خونه بابام اینا
+: یادمه
_: باشه ... من دیگه میرم مواظب خودت باش ... چیزی شد زنگ بزن
+: باشه(لبخند)
جیمین رفت و ا.ت هم رفت نشست روی کاناپه و داشت کتاب میخوند که زنگ در خورد ....
دیروز نشد بزارم واسه همون امروز دو پارت گذاشتم :) سیزده بدرتون هم مبارک♡!
بعد از شام
_: ا.ت
+: بله
_: میگم مامان و بابام ما رو واسه فردا شام دعوت کردن
+: هوم.... باشه
_: میای؟
+: آره خب
_: ممنون
+: خواهش.... فقط چیزه من الان خیلی خوابم میاد میرم بخوابم تو نمیای؟
_: نه من یکم دیگه میام تو برو بخواب
+: باشه
ا.ت ویو
رفتم بالا تو اتاق لباسامو با یه لباس راحتی عوض کردم و رفتم خوابیدم ... تا سرمو گذاشتم رو بالشت خوابم برد
جیمین ویو
بعد از این که ا.ت رفت خوابید من دوساعت بیدار بودم چون یه سری کار ها بود که باید حل میکردم ... نشسته بودم کع دیدم صدای ا.ت میاد ... انگار تو خواب داشت حرف میزد و ناله میکرد ... حتما دوباره خواب بد دیده ... رفتم بالا پیشش که دیدم عرق کرده و جای زخمش رو محکم گرفته ... رفتم کنارش دراز کشیدم و اون دستش که داشت زخمش رو فشار میداد رو گرفتم تو دستم که انگار یکم آروم شد بعد از ۱۰ دقیقه دیگه کلا آروم شده بود ... منم کنارش خوابیدم
صبح
ا.ت ویو
چشمام رو که باز کردم متوجه شدم جیمین از پشت بغلم کرده و دستمو گرفته ... آروم از بغلش بیرون اومدم رفتم یه دوش ۱۰ مینی گرفتم بعد لباس هامو تو حموم پوشیدم و رفتم پیش جیمین که بیدارش کردم
+: جیمین ... جیمین بیدار شو دیرت میشه ها
_: ۵ دیقه دیگه
+: نه... باز دیرت میشه ها بدو
که جیمین بیدار شد
_: عا صب بخیر
+: صب بخیر ... من میرم پایین تو هم حاضر شو
_: باش ممنون
ا.ت رفت پایین و جیمین هم بعد از حاضر شدن اومد پایین
داشتن صبحونه میخوردن که جیمین گفت
_: ا.ت یادت نره ها امشب میریم خونه بابام اینا
+: یادمه
_: باشه ... من دیگه میرم مواظب خودت باش ... چیزی شد زنگ بزن
+: باشه(لبخند)
جیمین رفت و ا.ت هم رفت نشست روی کاناپه و داشت کتاب میخوند که زنگ در خورد ....
دیروز نشد بزارم واسه همون امروز دو پارت گذاشتم :) سیزده بدرتون هم مبارک♡!
۱۸.۲k
۱۳ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.