پارت۴۱ loveintime پارت۴۱
#پارت۴۱ #loveintime #پارت۴۱
ناشناس:سلام کیانا،خوبی؟
+سلام،ممنونم،شما؟
ناشناس:غریبه نیستم آشنام،زمردتاشکیران
بااین حرف ابرو هام بالا پریدوگفتم:اووه بله بجا آوردم،بفرمایید زمرد خانوم درخدمتم،کاری داشتین؟
زمرد:کار که دارم،ولی باید ببینمت میخام باهات صحبت کنم
+اونوقت در چ مورد؟
زمرد:ببین دختر جان تو اونقده باهوش هستی که بفهمی واسه چی زنگ زدم،پس بهم بگو میتونم امشب بیام ببینمت یا ن؟
+اوکی،مشکی نیست فقط تاساعت۸من کلاس دارم
زمرد:باشه،بعدش میام
+خیلی خوب،منتظرتونم،زمرد خانوم
بعداز این حرف خدافظی کردم و تلفن و قطع کردم که یشیم گفت:کیاناااا،مادرجون بهت زنگ زد؟؟؟؟؟
نگاش کردمو گفتم:اره،گفت کارم داره امشب میاد پیشم،خب دیگه من برم خیلی خستمه فعلا بچه
پشت این حرف حرکت کردم و به سمت خوابگاه رفتم اینقده خوابم میومد سرم نرسیده به بالش خوابم برد....
باصدای گوشیم از خواب بیدار شدم و حاضر شدم برم سر کلاس،تا ساعت ۸سرکلاس بودم وقتی کلاس تموم شد با بچه ها اومدیم بیرون همه یه گوشه نشسته بودن و حرف میزدن منم رفتم پیششون
یشیم:کیانا توواسه طرحی که استاد گفت شروع به کار کردی؟؟
+اره،یه چیزی داخل ذهنم دارم
همینطوری داشتیم حرف میزدیم که گوشیم زنگ خورد به صفحه نگاه کردم خودش بود زمردخانوم.....
ناشناس:سلام کیانا،خوبی؟
+سلام،ممنونم،شما؟
ناشناس:غریبه نیستم آشنام،زمردتاشکیران
بااین حرف ابرو هام بالا پریدوگفتم:اووه بله بجا آوردم،بفرمایید زمرد خانوم درخدمتم،کاری داشتین؟
زمرد:کار که دارم،ولی باید ببینمت میخام باهات صحبت کنم
+اونوقت در چ مورد؟
زمرد:ببین دختر جان تو اونقده باهوش هستی که بفهمی واسه چی زنگ زدم،پس بهم بگو میتونم امشب بیام ببینمت یا ن؟
+اوکی،مشکی نیست فقط تاساعت۸من کلاس دارم
زمرد:باشه،بعدش میام
+خیلی خوب،منتظرتونم،زمرد خانوم
بعداز این حرف خدافظی کردم و تلفن و قطع کردم که یشیم گفت:کیاناااا،مادرجون بهت زنگ زد؟؟؟؟؟
نگاش کردمو گفتم:اره،گفت کارم داره امشب میاد پیشم،خب دیگه من برم خیلی خستمه فعلا بچه
پشت این حرف حرکت کردم و به سمت خوابگاه رفتم اینقده خوابم میومد سرم نرسیده به بالش خوابم برد....
باصدای گوشیم از خواب بیدار شدم و حاضر شدم برم سر کلاس،تا ساعت ۸سرکلاس بودم وقتی کلاس تموم شد با بچه ها اومدیم بیرون همه یه گوشه نشسته بودن و حرف میزدن منم رفتم پیششون
یشیم:کیانا توواسه طرحی که استاد گفت شروع به کار کردی؟؟
+اره،یه چیزی داخل ذهنم دارم
همینطوری داشتیم حرف میزدیم که گوشیم زنگ خورد به صفحه نگاه کردم خودش بود زمردخانوم.....
۸.۷k
۰۱ تیر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.