شروع دوباره پارت ۳۸ فیک بی تی اس
شروع دوباره پارت ۳۸ #فیک_بی_تی_اس
_: بورا؟ ... ابن کیه؟
بورا: بیا تو جئون
کوک یه نگاه کنجکاوانه به ا.ت انداخت
+: برو دیگه
باهم رفتن داخل اتاق
_: این کیه ؟
+: دوس پسر یولی و همچنین کسی که با یولی نقشه میکشید اموالتو بالا بکشه
_: چی؟ این مسخرس(خنده)
+: میخوای از زبون خودش بشنوی؟
_: چی؟
بورا: حرف بزن اونایی که به من گفتی رو به کوک هم بگو
پسره: م.من با ی.یولی میخواستیم اموالتو ... ب.بالا بکشیم
_: چی؟
پسره: به خدا فکر یولی بود اومد گفت یه احمق پولدار پیدا کردم اگر بتونم پولاشو بالا بکشم منو تو پولدار میشیم
_: ی.یعنی موقعی که منو یولی باهم بودیم تو و اونم باهم بودین؟
پسره : متاسفم
_: چی میگی تو مرتیکههه؟
کوک شروع کرد زدن پسره و ا.ت و بورا به زور جداش کردن و بورا پسره رو برد بیرون
+: حالا دیدی؟ بازم هستا
ا.ت یه صدای ظبط شده رو پخش کرد که یولی میگفت از دست آری خلاص میشیمو باهم پولای کوک رو میکشیم بالا عشقم و کلی از ا.ت و کوک بد و بیراه میگف
_: چطور انقد کور بودم منن
+: از من میپرسی؟ بودی دیگه
کوک بلند شد و آروم آروم به سمت ا.ت قدم ورداشت
+: چته تو؟
_: تو چرا انقد سعی کردی چشمای منو باز کنی؟(پوزخند و خمار)
+: ینی چی؟ عوض تشکر کردنته؟ خب تو پدر بچمی
_: ا.ت دست از دروغ گفتن وردار هردومون میدونیم حقیقتو
+: نه بابا چیه اونوقت حقیقت؟
ا.ت چسبید به دیوار
_: اینکه تو هنوز منو دوس داری(خمار)
+: چی میگی تو؟
_: اگه دوسم نداشتی اینکارو نمیکردی انقد تلاش نمیکردی من و اون جدا بشیم
+: نه خیر همچین چیزی نیس
_: ا.ت ... بیا اعتراف کنیم هردو هنوزم به هم یه حسایی داریم
+: چی؟
_: اوهوم ... این میتونه یه شروع دوباره باشه ... من که هنوزم دوست دارم
کوک آروم ا.ت رو بو.سید و بعد از اون کوک یولی رو انقدر زده بود که روی پاهاش بند نمیشد ... و این بود یک قدم برای یک شروع دوباره
the end
__________________________________
اینم از پایانمون🙂 فیک بعدی از کی باشه؟
_: بورا؟ ... ابن کیه؟
بورا: بیا تو جئون
کوک یه نگاه کنجکاوانه به ا.ت انداخت
+: برو دیگه
باهم رفتن داخل اتاق
_: این کیه ؟
+: دوس پسر یولی و همچنین کسی که با یولی نقشه میکشید اموالتو بالا بکشه
_: چی؟ این مسخرس(خنده)
+: میخوای از زبون خودش بشنوی؟
_: چی؟
بورا: حرف بزن اونایی که به من گفتی رو به کوک هم بگو
پسره: م.من با ی.یولی میخواستیم اموالتو ... ب.بالا بکشیم
_: چی؟
پسره: به خدا فکر یولی بود اومد گفت یه احمق پولدار پیدا کردم اگر بتونم پولاشو بالا بکشم منو تو پولدار میشیم
_: ی.یعنی موقعی که منو یولی باهم بودیم تو و اونم باهم بودین؟
پسره : متاسفم
_: چی میگی تو مرتیکههه؟
کوک شروع کرد زدن پسره و ا.ت و بورا به زور جداش کردن و بورا پسره رو برد بیرون
+: حالا دیدی؟ بازم هستا
ا.ت یه صدای ظبط شده رو پخش کرد که یولی میگفت از دست آری خلاص میشیمو باهم پولای کوک رو میکشیم بالا عشقم و کلی از ا.ت و کوک بد و بیراه میگف
_: چطور انقد کور بودم منن
+: از من میپرسی؟ بودی دیگه
کوک بلند شد و آروم آروم به سمت ا.ت قدم ورداشت
+: چته تو؟
_: تو چرا انقد سعی کردی چشمای منو باز کنی؟(پوزخند و خمار)
+: ینی چی؟ عوض تشکر کردنته؟ خب تو پدر بچمی
_: ا.ت دست از دروغ گفتن وردار هردومون میدونیم حقیقتو
+: نه بابا چیه اونوقت حقیقت؟
ا.ت چسبید به دیوار
_: اینکه تو هنوز منو دوس داری(خمار)
+: چی میگی تو؟
_: اگه دوسم نداشتی اینکارو نمیکردی انقد تلاش نمیکردی من و اون جدا بشیم
+: نه خیر همچین چیزی نیس
_: ا.ت ... بیا اعتراف کنیم هردو هنوزم به هم یه حسایی داریم
+: چی؟
_: اوهوم ... این میتونه یه شروع دوباره باشه ... من که هنوزم دوست دارم
کوک آروم ا.ت رو بو.سید و بعد از اون کوک یولی رو انقدر زده بود که روی پاهاش بند نمیشد ... و این بود یک قدم برای یک شروع دوباره
the end
__________________________________
اینم از پایانمون🙂 فیک بعدی از کی باشه؟
۳۶.۱k
۲۹ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.