شروع دوباره پارت ۳۶ فیک بی تی اس
شروع دوباره پارت ۳۶ #فیک_بی_تی_اس
ا.ت ویو
امشب یه مهمونی هست که رئیس برندا و مدلا و اینا اونجان ... کوک هم صد درصد اونجاست اگر کوک اونجا باشه یولی هم هست ... امروز اون دوست یولی اومد تو شرکت واقعا باورم نمیشه ما فقط میخواستیم تلفنی حرف بزنن اما طرفو گیر انداختیم ... از همه جالب تر طرف دوس پسر یولی عه و باهم نقشه کشیدن که اموال کوک رو بالا بکشن ... اینو از حرفای عاشقانشون شنیدیم ... یولی هی به طرف میگفت عشقم کم مونده اموالشو بالا بکشم ... دست بورا هم درد نکنه تا آدرس خونه پسره رو پیدا کرد ... امشب یه سوپرایز خوب واسه یولی دارم ... امشب همه باید به پارتنرشون بیان منو لوکا هم باهم میریم ... آماده شدم و کمی از عطر خوش بو مو زدم و رفتم بیرون که لوکا رو دیدم تو ماشین منتظره ... رفتم نشستم
+: سلام
*: به به سلام خانم پلیس(خنده)
+: کارمون خوب بودا
*: آره ... امشب یولی میسوزه
+: اوهوم
رسیدیم و پیاده شدیم و من بازوی لوکا رو گرفتم و رفتیم داخل که کوک و یولی رو دیدم
+: تا میتونی بچسب به کوک امشب آخریشه(پوزخند)
کوک ویو
با یولی داشتیم صحبت میکردیم که ا.ت و لوکا وارد شدن ... ا.ت بازوی لوکا رو گرفته بود و این منو عصبی میکرد ... فک کنم هنوز حسی به ا.ت دارم ولی بعد از اتفاق های اخیر غیر ممکنه دوباره باهم بودنمون ... ا.ت و لوکا باهم رفتن سر یه میز و منم یولی رو ول کردم و رفتم پیششون
_: به به ببین کیا اینجان(لبخند عصبی)
+: عا کوک چه خبر(لبخند)
_: سلامتی ا.ت ... پارتنرت لوکاس؟(عصبی)
+: مشخص نیس؟
_: چرا چرا خیلیم خوب مشخصه خوش بگذره(لبخند عصبی)
*: همچنین
کوک با عصبانیت دوباره رفت پیش یولی
تقریبا ده دقیقا بعد یه آهنگ ملایم پخش شد و لوکا درخواست رقص به ا.ت داد
*: میتونیم باهم برقصیم سنیوریتا؟(خنده)
+: البته سنیور(خنده)
ا.ت ویو
امشب یه مهمونی هست که رئیس برندا و مدلا و اینا اونجان ... کوک هم صد درصد اونجاست اگر کوک اونجا باشه یولی هم هست ... امروز اون دوست یولی اومد تو شرکت واقعا باورم نمیشه ما فقط میخواستیم تلفنی حرف بزنن اما طرفو گیر انداختیم ... از همه جالب تر طرف دوس پسر یولی عه و باهم نقشه کشیدن که اموال کوک رو بالا بکشن ... اینو از حرفای عاشقانشون شنیدیم ... یولی هی به طرف میگفت عشقم کم مونده اموالشو بالا بکشم ... دست بورا هم درد نکنه تا آدرس خونه پسره رو پیدا کرد ... امشب یه سوپرایز خوب واسه یولی دارم ... امشب همه باید به پارتنرشون بیان منو لوکا هم باهم میریم ... آماده شدم و کمی از عطر خوش بو مو زدم و رفتم بیرون که لوکا رو دیدم تو ماشین منتظره ... رفتم نشستم
+: سلام
*: به به سلام خانم پلیس(خنده)
+: کارمون خوب بودا
*: آره ... امشب یولی میسوزه
+: اوهوم
رسیدیم و پیاده شدیم و من بازوی لوکا رو گرفتم و رفتیم داخل که کوک و یولی رو دیدم
+: تا میتونی بچسب به کوک امشب آخریشه(پوزخند)
کوک ویو
با یولی داشتیم صحبت میکردیم که ا.ت و لوکا وارد شدن ... ا.ت بازوی لوکا رو گرفته بود و این منو عصبی میکرد ... فک کنم هنوز حسی به ا.ت دارم ولی بعد از اتفاق های اخیر غیر ممکنه دوباره باهم بودنمون ... ا.ت و لوکا باهم رفتن سر یه میز و منم یولی رو ول کردم و رفتم پیششون
_: به به ببین کیا اینجان(لبخند عصبی)
+: عا کوک چه خبر(لبخند)
_: سلامتی ا.ت ... پارتنرت لوکاس؟(عصبی)
+: مشخص نیس؟
_: چرا چرا خیلیم خوب مشخصه خوش بگذره(لبخند عصبی)
*: همچنین
کوک با عصبانیت دوباره رفت پیش یولی
تقریبا ده دقیقا بعد یه آهنگ ملایم پخش شد و لوکا درخواست رقص به ا.ت داد
*: میتونیم باهم برقصیم سنیوریتا؟(خنده)
+: البته سنیور(خنده)
۲۱.۱k
۲۹ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.