رمان مافیاهای جذاب من ✸ فصل ۳
رمان مافیاهای جذاب من ✸ فصل ۳
# پارت ۵
ویو کوک : مرگم رو دوباره جعلی اعلام کردم نباید میمردم ا.ت و جیمین فک میکنن شکستم دادن ولی این منم که میبرم تو این فکرا بودم که کوک گفت اوکی و یه دفعه منو بوسید که .....
سریع هولش دادم اونور و گفتم .....
کوک : دیونه اینجا قبرستون حرمتش رو نگه دار
تهیونگ : آره دیونم دیونهی تو تقصیر خودته اینقد جذابی آخه به من چه
کوک : تهیونگگگگگ ..... میکشمتتتتت ( میفته دنبالش )
تهیونگ : بابا غلط کردم ولم کننننن ( و الفراررررررر )
ویو کوک : واقعا دلم واسش تنگ شده بود ای تهیونگ کلا شق تازشم فک نمیکردم اونقدر دوسم داشته باشه نزدیک بود از گریه بمیره .... خودمم واقعا دوسش داشتم و واسش جون میدادم ولی الان هدف دوتامونم ا.ت و جیمینه ( پوزخند )
☆ پرش زمانی به یک هفته بعد .....
ویو ا.ت : واقعا استرس داشتم یعنی باید به جیمین میگفتم ؟ تصمیم گرفتم بهش بگم باید میگفتم باید قبل ازدواجمون میدونست واسه همین باهاش تماس گرفتم
♡ مکالمه .....
ا.ت : سلام خوبی موچی ؟؟
جیمین : سلام عروسک خانم چه عجب از ما هم خبرگرفتی بیبی فیسم .....
ا.ت : الهی او راستی میگم امشب میای بریم رستوران ؟
جیمین : چطور ؟؟
ا.ت : باید یه موضوعی رو بدونی و این موضوع شرت ازدواج من با توعه ....
جیمین : آها ..... اوکی خوشگلم میام ....
ا.ت : مرسی .... عاشقتم عزیزمی سرانگهههههه .... بای
جیمین : اوکی بای
ویو ا.ت : واقعا استرس داشتم حاضر شدم و لباس خوشگلی پوشیدم ( عکسش رو میزارم ) و رفتم سوار ماشین شدم و به سمت رستوران حرکت کردم و رفتم و صندلی رو اجاره کردم ..... و با ماشین به سمت بیرون شهر حرکت کردم و رفتم پیش آجوما تا برم بیارمش .......
☆ پرش زمانی به شب
ویو جیمین : وارد رستورانی که ا.ت گفته بود شدم و ا.ت رو دیدم یکی هم کنارش بود رفتم و ا.ت رو بغل کردم و یکمی صحبت کردیم و با حرف ا.ت شکه شدم منظورش چی بود ؟ یعنی اون کسی که پیش ا.ت هستش .... اون ..... اون ......
( نویسنده : خب تا پارت بعد بای نظرتون رو بگین و لایکم کنین ❤️.... مرسی 🥺 )
# پارت ۵
ویو کوک : مرگم رو دوباره جعلی اعلام کردم نباید میمردم ا.ت و جیمین فک میکنن شکستم دادن ولی این منم که میبرم تو این فکرا بودم که کوک گفت اوکی و یه دفعه منو بوسید که .....
سریع هولش دادم اونور و گفتم .....
کوک : دیونه اینجا قبرستون حرمتش رو نگه دار
تهیونگ : آره دیونم دیونهی تو تقصیر خودته اینقد جذابی آخه به من چه
کوک : تهیونگگگگگ ..... میکشمتتتتت ( میفته دنبالش )
تهیونگ : بابا غلط کردم ولم کننننن ( و الفراررررررر )
ویو کوک : واقعا دلم واسش تنگ شده بود ای تهیونگ کلا شق تازشم فک نمیکردم اونقدر دوسم داشته باشه نزدیک بود از گریه بمیره .... خودمم واقعا دوسش داشتم و واسش جون میدادم ولی الان هدف دوتامونم ا.ت و جیمینه ( پوزخند )
☆ پرش زمانی به یک هفته بعد .....
ویو ا.ت : واقعا استرس داشتم یعنی باید به جیمین میگفتم ؟ تصمیم گرفتم بهش بگم باید میگفتم باید قبل ازدواجمون میدونست واسه همین باهاش تماس گرفتم
♡ مکالمه .....
ا.ت : سلام خوبی موچی ؟؟
جیمین : سلام عروسک خانم چه عجب از ما هم خبرگرفتی بیبی فیسم .....
ا.ت : الهی او راستی میگم امشب میای بریم رستوران ؟
جیمین : چطور ؟؟
ا.ت : باید یه موضوعی رو بدونی و این موضوع شرت ازدواج من با توعه ....
جیمین : آها ..... اوکی خوشگلم میام ....
ا.ت : مرسی .... عاشقتم عزیزمی سرانگهههههه .... بای
جیمین : اوکی بای
ویو ا.ت : واقعا استرس داشتم حاضر شدم و لباس خوشگلی پوشیدم ( عکسش رو میزارم ) و رفتم سوار ماشین شدم و به سمت رستوران حرکت کردم و رفتم و صندلی رو اجاره کردم ..... و با ماشین به سمت بیرون شهر حرکت کردم و رفتم پیش آجوما تا برم بیارمش .......
☆ پرش زمانی به شب
ویو جیمین : وارد رستورانی که ا.ت گفته بود شدم و ا.ت رو دیدم یکی هم کنارش بود رفتم و ا.ت رو بغل کردم و یکمی صحبت کردیم و با حرف ا.ت شکه شدم منظورش چی بود ؟ یعنی اون کسی که پیش ا.ت هستش .... اون ..... اون ......
( نویسنده : خب تا پارت بعد بای نظرتون رو بگین و لایکم کنین ❤️.... مرسی 🥺 )
۴.۳k
۳۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.